محمودآبادی- بوی کاهگل کوچه های باران خورده تو را یاد حال و هوای روستاها می اندازد، زمین های خاکی و آسفالت شلاق خورده و زنی که در کنار چند درخت زرشک برای مرغ و خروس هایش غذا می ریزد، لحظه ای هر بیننده ای را در باور این که این محله قسمتی از شهر بیرجند است دو دل می کند. اینجا خیابان «انقلاب »است ،کوچه هایی که با قدمت 200 ساله نام بافت قدیمی و معروف محله «ته ده» را یدک می کشد، هنوز آفتاب ظهر پاییزی مایل نشده، بوی غذا در کوچه ها پیچیده و کمتر بچه و رهگذری را در عبور از محله می بینی. شاید هم باران مخرب گذشته که خانه و کاشانه عده ای از شهروندان این محله را تهدید کرد آن ها را به کنج خانه هایشان کشانده تا در اوضاع بد اقتصادیشان فکر کنند چطور می توانند از باران بعدی در امان باشند.
فضای سبز وهم انگیز
پسرک 8 ساله با بلوز آستین کوتاه و شلواری که با او بزرگ نشده و چند سانت از قوزک پایش بالاتر است روی سرسره پارک دوستش را هل می دهد تا زودتر نوبتش شود، به جز یک تاب و سرسره و الاکلنگی رنگ و رو رفته در فضای سبز این جا چیز دیگری نیست ،لباس های پسرک وادارم می کند از او بپرسم سرما نمی خوری؟با خنده ای کوتاه اما پاسخی که حس غرق شدن و خفگی را برایم القا می کند می گوید: «پان» انداختم، دیگر یخ نمی کنم، دوستش او را از من دور می کند، دوربین عکاس روزنامه او را دوباره به طرفمان می کشاند. روی صندلی پارک می نشینم، دوستش هم نزدیک تر می آید.
اسمت چیه؟
«سعید»
چه اسم قشنگی، سعید سرما می خوری برو یه لباس دیگه بپوش!
نه ندارم عادت دارم
آدامس پشت لبت گذاشتی؟
نه دیگه پان گذاشتم، می خندد...
ببینم چطوری پان مصرف می کنی؟
دوستش را با لحن تندی صدا می زند احسان بیا به اینا هم بده، احسان به سرعت از روی سرسره پایین می آید در حالی که لباسش را بالا زده یک بسته دستمال کاغذی و چند بسته قرمز رنگ که شبیه بسته های پودر شربت است را نشانم می دهد.
با هم کمک می کنند تا نشان دهند چطور مصرف می کنند، دوربین که روی دست هایشان زوم می شود با هیجانی از روی سرخوشی و بی خیالی که دنیای بچگی شان را کوچک نکرده است تندتر کارشان را انجام می دهند، «احسان» رو به «سعید» ادامه می دهد: خوب نگاه کن اما سعید بسته آماده شده را از دستش می قاپد و... آنقدر دیده اند که خوب یاد گرفته اند.
از کجا می خری؟
از سوپر مارکت ها، ارزونه، می خوای؟ بسته 300 تومنی و 500 تومنی، هر چی دلت بخواد.
مگه سوپر مارکت ها هم دارن؟
آره بابا راحت پیدا می کنی، قشنگ میری در مغازه پول میدی و می گیری.
نگاهم روی صورت بچه گانه اما زمخت احسان ثابت می ماند، سوال بعدی به ذهنم نمی آمد ،انگار چیزی را خورده و پاک نکرده باشد دو خط رو به بالا دو طرف دهانش مانده و عرض دهانش را بیشتر نشان می دهد.
کلاس چندمی؟
دوم ،با این (رو به سعید)توی یک کلاسیم .
خونتون همین جاست؟
آره اون بالا
همه خانه های این جا روی تپه ای بلند قرار گرفته که برای رسیدن به آن باید سربالایی های تند را طی کنی،خانه هایی که کاه گلی بودن سقف هایش بیشتر از آجر چینی دیوار هایش به چشم می آید ،و درهایی که رنگ فقر بر خود دارد.
«احسان» بابات چی کاره است؟
نگهبان ساختمان
«سعید »بابای تو چی؟
اوستا بنا
چند پسر بچه کوچکتر هم وارد پارک می شوند، هیچ کدامشان لباس گرم ندارند، بچه های این جا تنشان گرم است، سرما نمی خورند، یا این قدر سختی با خود حمل می کنند که دیگر باد های پاییزی به آن ها کارگر نیست.
یکی از پسر بچه ها که بیشتر از 5 ساله به نظر نمی رسد رو به دو پسر دیگر انگار از همه چیز خبر داشته باشد می گوید «خوب میندازی بالا، تنها، تنها»
از پارک که خارج می شوم پیشنهاد می کنند از آن ها هم عکس بگیریم، حتی حاضرند برای این که خواسته شان برآورده شود در حوض میان پارک که از آب باران پر شده است شیرجه بزنند،این را با شجاعت می گویند، بدون ترس از سرما، آن ها هم اهل همین محله هستند، بچه هایی که از آسیب های اجتماعی در امان نبوده اند و اکنون حاضرند برای کوچکترین مبلغ بزرگترین و حتی خطر ناک ترین کارها و شاید هم توزیع مواد را انجام دهند.
کلاس پیشگیری داریم
وقتی این موضوع را به رئیس اداره مراقبت در برابر آسیب های اجتماعی اداره کل آموزش و پرورش می گویم با جمله کوتاه «درست است» پاسخش را آغاز می کند: نیروی انتظامی و آموزش و پرورش این دغدغه را به گوش والدین رسانده اند حتی برای این موضوع با کمک این ارگان در مدارس کلاس های توجیهی برای خانواده ها و دانش آموزان گذاشته ایم اما وقتی این ماده مخدر به راحتی در بساطی های برخی میدان های شهر و دست فروشان و برخی از سوپر مارکت ها به فروش برسد باید قبول کنید کنترل این همه دانش آموز به خصوص دانش آموزانی که خانواده های آن ها درگیر مواد هستند کار بسیار دشواری است .
«مودی» دغدغه اش را به خانواده ها هم نسبت می دهد این که آن ها باید به جای سخت گیری های مقطعی نظارت همیشگی داشته باشند، نظارتی همراه با آگاهی و در این باره نکته ای نگران کننده را بیان می کند، این که بسیاری از خانواده ها نسبت به این ماده مخدر و حتی دیگر مواد آگاهی چندانی ندارند ،حتی از تغییر رفتار و روحیه فرزندشان هم نمی توانند تشخیص دهند آن ها دچار چه مشکلی شده اند.
این کارشناس فرهنگی به خانواده ها توصیه می کند در تمام برنامه های پیشگیرانه ای که این اداره با کمک و همیاری کارشناسان نیروی انتظامی می گذارد شرکت کنند تا هوشیاری و آگاهی آن ها نسبت به این بلای خانمان سوز افزایش یابد.
مسیرم را تا انتهای کوچه ای که تابلوی شهید کلاهدوز 3 در ابتدای آن نصب شده ادامه می دهم، آپارتمان هایی که به نام پرستاران ساخته شده اما به گفته یکی از ساکنانش غیر پرستار هم در آن ساکن شده نمای دیگری به کوچه ها داده است نرسیده به آپارتمان ها خانه های قدیمی و آسفالتی که شاید سال ها از روکش آن می گذرد و فقط اسم خاکی نبودن را می توان برای آن به کار برد دیده می شود و این طرف آپارتمان هایی در اول خیابان و آخر بیابان.
«برزگانی» دل پری از اوضاع این محله دارد، سگ های ولگردی که خواب شبانه را از او و خانواده اش گرفته و پرسه زدن افراد معتادی که روز به روز بر تعدادشان افزوده می شود.
به نظر او شهرداری این منطقه را از حوزه خدماتی خود جدا می داند زیرا پیشرفت و توجهی که به جنوب شهر می شود به این محله ها نمی شود انگار این جا را به حال خود رها کرده اند ،از آسفالتی که موجب می شود هر سال دو ،سه بار جلو بندی ماشینش عوض شود و از کوچه هایی که با اندک بارندگی چنان آبگیری می شود که می توان تا چند روز با آن تمام فضای سبز اطراف خیابان انقلاب را آبیاری کرد، گلایه دارد.
او در چند خیابان جلوتر مغازه دارد از اوضاع امنیتی آن جا هم راضی نیست ،به خرابه هایی اشاره می کند که اکنون پاتوق آدم های شیشه ای و کریستالی شده است .اما هیچ نشانی از برنامه شهرداری برای این قسمت وجود ندارد.
گوشه ای دیگر
بررسی اوضاع این محله را در بخش دیگری ادامه می دهم،کوچه های منتهی به بهشت متقین، سربالایی و سر پایینی های نامنظم، معبرهای بسیار باریک که اگر برای بار اول از آن بخواهی عبورکنی ممکن است یک کوچه را دو بار طی کنی، جاهایی پله های سیمانی به کمک عابران آمده، پیرزنی به سختی در حالی که دست هایش را روی کمرش گذاشته از افتادن چادر مشکی اش جلوگیری می کند، اینجا به رسم قدیم در هر خانه ای یک پله هم تعبیه شده که کمک خوبی است برای نفس تازه کردن در عبور از سربالایی ها و شیب هایی که اگر زانوهایت قوی نباشد گام هایت ناخواسته سرعت می گیرد.
پیرزن از هیچ چیز گلایه ندارد خود را آفتابی لب بام می داند که دیگر شکایت از اوضاع و تغییر برای او فایده ای ندارد،اما در 50 سالی که ساکن این محله ها بوده است تغییر خاصی به جز همان آسفالت و فضای سبز یاد شده ندیده است.
مخروبه های پر اثاث
به خیابان اصلی می رسم و به سمت هیئت حسینی مسیر را ادامه می دهم اما نرسیده به هیئت نشست زمین در اثر باران توجهم را جلب می کند.
با شاطر نانوایی محل هم صحبت می شوم، از باران مدت قبل می گوید و قناتی که خروشان شده و خیابان و مسجد را به کام خود کشاند. او که 27 سال از سکونتش در این محل می گذرد رسیدگی ها را بسیار مقطعی و موقتی می داند، کاری که اساسی نیست و باید بهتر از این انجام شود.
شاگرد نانوایی با لحنی گلایه آمیز حرف پیرمرد شاطر را ادامه می دهد و می گوید: اگر اینجا خیابان غفاری و معلم و رحیم آباد و... بود آیا باز هم این طور کار را از سرخودشان باز می کردند باید کار اصولی انجام شود با بارانی دیگر دوباره همین اوضاع است. الآن تمام خانه های این محل در خطر است، اینجا محله فراموش شده هاست، محله ای که هیچ اهمیتی برای ارتقای آن وجود ندارد. دوباره به سراغ تنور می رود و با کنایه اضافه می کند: خوبی از این جا رفته.
شاطر دنبال حرف شاگردش را می گیرد و می گوید: مردم این جا در فقر و نداری اند، بیشتر خانه ها نیاز به بازسازی دارد اما چون وسعمان نمی رسد دست به بنایی هم نمی زنیم، آن خرابه ها را می بینید (میان کوچه را با دست نشانه گرفته) شب که می شود دیگر امنیت ندارد. خودتان بروید و ببینید. گفت و گویش را قطع می کند به سراغ خمیر می رود.
می پرسم در این چند سال یعنی این جا هیچ تغییری نکرده است.
چرا بی تغییر هم نبوده فقط بلوار وسط خیابان را کشیده اند و کشتار گاه را از این جا برده اند اما کوچه ها همان اوضاع و احوال را دارد.
خرابه هایی را که نشانم داده را از نزدیک ورانداز می کنم، در یک گوشه از خرابه یک چهار دیواری به مساحت تقریبا یک مترمربع که نمی توانی در آن دراز بکشی با یک رختخواب مندرس و پتویی نخ نما، یک جفت دمپایی بند انگشتی و چند تکه خرت و پرت دیگر رها شده است یک طرف دیوار با پتویی پوشانده شده و پتویی دیگر به عنوان در این اتاقک مخروبه فضای بیرون و داخل را از هم جدا کرده، جرات نمی کنم جلو تر بروم اما سیخ و چراغ و قاشقی کثیف تنها چیزی است که از آن زاویه ای که ایستاده بودم توجهم را جلب می کند و معلوم است برای چه کاری است.
برنامه هایی برای آسفالت
معاون عمرانی شهرداری منطقه یک بیرجند از در دستور کار بودن آسفالت قسمتی از انتهای کوچه های منتهی به میدان شهید کلاهدوز می گوید.
مهندس«اکبری» با اشاره به کار های نقشه برداری این خیابان اضافه می کند: قرار است امسال این کوچه ها و محدوده آپارتمان های پرستاران آسفالت و به بلوار پیامبر اعظم وصل شود اما برای سایر کوچه ها نمی توان برنامه روکش آسفالت را پیاده کرد چون بیشتر خانه های این محل فرسوده است و میزان ترکیدگی لوله ها و شکاف آسفالت در این محله ها زیاد است بنابر این هنوز روکش آسفالت تمام نشده دوباره یک جا باید خراب شود.
او درباره فرونشست قسمتی از کوچه انقلاب 3 و مسجد قدیمی این خیابان هم توضیح می دهد:ایمن سازی به طور کامل انجام شده و به زودی آن قسمت آسفالت خواهد شد، علاوه بر این مهار دیوار ها در دو قسمت مسجد تمام شده است و برای جلوگیری از تکرار این موضوع جلوی همه ورودی ها مسیر آب به علت قنات متروکه در بالا دست مسدود شد.
به گفته «اکبری»، برای ساختمان های متروکه ای که در این محله است باید شاکی خصوصی وجود داشته باشد تا نیروی انتظامی نیز اقدام کند و شهرداری هم اگر مالک خصوصی همکاری نکرد اقدام به دیوار چینی یا رفع خطر کند.
وی می گوید: به نظر می رسد برای این که اوضاع بهتر شود باید حرکتی برای کوچه های انقلاب انجام شود. مسیر خیابان اصلی را دوباره در پیش می گیرم، آسفالت خیابان اصلی هم حال خوشی ندارد ،شاگرد نانوایی راست می گفت در هیئت حسینی بسته است و نشانی از استقرار موقت در آن نیست.