سیدصادق غفوریان- دوباره زمان می گذرد؛ میان این پروازها دیگر فاصله ایی طولانی نیست. همین چند وقت قبل بود که پرستویی زخمی از همین تبار برای همیشه به آسمان پرواز کرد و امروز نیز من و شما به غزل خوانی هجرت دیگری می نشینیم...
قصه، قصه پرواز جانباز شهید سیدعلی یوسفی ارداکی است؛ جانباز 70درصد قطع نخاع که بیش از سی سال درد و عشق را با هم آمیخت تا نوبت پروازش فرا رسد. آسایشگاه جانبازان امام خمینی (ره) مشهد حالا چند روزی است که سیدعلی را در میان خود نمی بیند؛ اخلاق خوبش، آرامشش و البته صبر و استقامتش را.
اولین تصاویری که از شهید یوسفی در ذهنم نقش بسته است به دوران کودکی برمی گردد، نسبت فامیلی ام با خانواده او، مردی آرام و متین که همیشه او را روی ویلچر می دیدم و همسرش مرحومه بحرینی بانویی صبور، مهربان و خنده رو که البته او چند سال قبل از میان ما رفت و جمعی از خوبی هایش محروم شدند. و حالا «آقای یوسفی» که باید بنویسم «شهید سیدعلی یوسفی» دنیا و کوله ای از درد را تنها گذاشت و به دوستان شهیدش پیوست.
دیروز چهارشنبه اما در آسایشگاه امام خمینی (ره) مراسم بزرگداشت سومین روز هجرتش چه باشکوه برگزار شد. یاران چه صمیمانه در فراق یک دوست دیرین گردهم آمده بودند و یاد و خاطرش را گرامی می داشتند.
من سیدعلی یوسفی هستم...
با شهید یوسفی اگر بخواهیم بیشتر آشنا شویم خوب است به دست نوشته ای از خودش مراجعه کنیم؛ دست نوشته ای که دیروز توسط مجری در مراسم قرائت شد:
«... صبح روزی که نامه اعزام به دستم رسید فردایش به محل اعزام رفتم. 120نفر از میان داوطلبان اعزام به جبهه انتخاب شدند که من هم یکی از آن ها بودم.
با هواپیما عازم دزفول شدیم. پس از غروب در مسجد آن جا مستقر شدیم. در مسجد یگان های اعزامی استان های دیگر هم جمع شده بودند. شب هنگام در مسجد جلسه ای تشکیل شد که سردار سرتیپ رضایی و تیمسار صیاد شیرازی و حجت الاسلام محلاتی و جمعی دیگر از فرماندهان ارتش و سپاه حضور داشتند. تیمسار شهید صیاد شیرازی طی سخنانی فرمودند امشب در عملیاتی به نام فتح المبین شرکت خواهیم کرد و هدف این عملیات فتح سایت های 4 و 5 است. من جزو اولین نیروهایی بودم که ساعت 2 بامداد با یک دستگاه خودروی ارتش به منطقه عملیاتی اعزام شدیم. آن شب که آغاز سال 1361 بود پیش بینی شده بود که عملیات درست موقع سال تحویل که ساعت 7:02 بامداد بود آغاز گردد. رمز عملیات «یازهرا» بود و من در همین عملیات به افتخار جانبازی نائل شدم...»
ایوب درد
با بیشتر دوستان و همراهانش که همکلام می شوم یک جمله و یک مفهوم در حرف هایشان مشترک است؛ این که شهید یوسفی در برابر دردهای جسمی و مشکلاتی که در زندگی برایش پدید آمد، صبور و بردبار بود. از میان همه این صحبت ها ، شاید تعبیر جانباز «حمیدرضا مداح» برایم دلنشین آمد. او شهید یوسفی را «ایوب جانبازان قطع نخاع و ایوب دردها» لقب داد. او گفت: طی همه این سال هایی که با یوسفی آشنا بودم هیچ گاه ندیدم که برای مشکلات جسمی و دردهایش شکایت و اعتراضی داشته باشد. شهید یوسفی طی سال های اخیر دو فرزند جوانش را در حادثه ای از دست داد و پس از آن نیز درگذشت همسرش طبیعی بود که شرایط سختی را برایش به وجود آورد که به طور قطع اگر خدای ناکرده چنین اتفاقاتی برای هرکسی رخ دهد ممکن است تاب و توان و تحمل فرد را از میان ببرد اما یوسفی باورمندانه پذیرفته بود که در برابر خواست خدا باید تسلیم بود. این دو سه سال اخیر هم دردهای جسمی و زخم هایی که او را رها نمی کرد حقیقتا شرایط سختی را برایش رقم زده بود اما او «ایوب وار» این دردها را صبوری کرد تا نوبت پروازش فرا رسد.
«مداح» ادامه می دهد: نوع رفتار و برخوردهایش با دیگر جانبازان برای همه ما درس بود و این که می بینید مراسم بزرگداشت او این قدر باشکوه برگزار می شود نشان از همین خوبی های اوست، جانبازان آسایشگاه، یوسفی را دوست داشتند و جای او حقیقتا از این پس میان ما خالی است. ان شاء ا... با اجداد طاهرینش محشور باشد...
آن چه برای ما مانده است
وقتی به سراغ حاج آقا دوان مسئول فرهنگی آسایشگاه جانبازان امام خمینی (ره) می روم، همین واژه ها را از او هم می شنوم. می گوید: خیلی برایمان سخت است که بخواهیم درباره کسی صحبت کنیم که تا همین چند روز قبل میان مان بود و حالا نیست. البته خوشابه حالش که یک عمر را با عزت زندگی کرد و سرانجامش با شهادت بود. یاد و خاطره خوش اخلاقی ها و خوش رفتاری هایش اما برای ما باقی مانده است و امیدواریم آن روز که ما محتاجیم این شهید عزیز شفیع مان باشد.
حجت الاسلام دوان برای این که اطلاعات دقیق تری به من بدهد به یادداشت هایش مراجعه می کند و بیشتر ما را با شهید یوسفی آشنا می کند:
این جانباز صبور متولد سال 38 بود و در نخستین سال جنگ تحمیلی علیه عراق بعثی با حضور در جبهه ها در جهاد برای دفاع از اسلام شرکت کرد و در دی ماه سال 59 به عنوان نیروی بسیجی به جبهه ها رفت و تا جانبازی در جبهه ها حضور داشت. سیدعلی در پنجم فروردین سال 61 و در عملیات فتح المبین در تنگه رغابیه مجروح و از همان سال قطع نخاع شد و از آن زمان تا روزی که به شهادت رسید بیش از سی سال این افتخار جانبازی را با خود همراه کرد.
حاج آقا دوان گویی که از شهید یوسفی حرف های زیادی دارد. دلش پر از غم است... می گوید : در مورد حضور او در این آسایشگاه باید بگویم در تمام این سال ها حتی یک نفر پیدا نمی شود که از او خاطره ای بد داشته باشد یا حتی ذره ای از او دلخور و ناراحت باشد.
او بی شک یکی از صبورترین جانبازان بود که با وجود تمام دردهای جسمی و روحی که تحمل می کرد هرگز خم به ابرو نیاورد و حتی یک بار کسی ندید که او گله ای داشته باشد. پس از این که به شهادت رسید و از میان ما رفت مشخص شد که در تمام این سال ها به پرستاران و کسانی که دور و اطرافش بوده اند توجه داشته و به مسائل آنان رسیدگی می کرده است. او حقیقتا فردی خیرخواه و مانند پدری برای تمام کارکنان و پرسنل این مرکز بود و همیشه در برگزاری جلسه های مذهبی زیارت عاشورا بیشترین همکاری و مساعدت مالی را داشت. به خاطر دارم آخرین باری که با من حرف می زد متوجه می شدم که به شدت درد می کشد و تحمل این درد برایش بسیار سخت شده است، با این حال این نا آرامی هایش را به کسی انتقال نمی داد و در سکوت صبر می کرد. این یک سال آخر بر اثر دردهایی که به او وارد شده بود به سختی تکلم می کرد و به شدت تحت فشار بود و با این حال هیچ یک از ما ندیدیم که گله ای از وضعیت داشته باشد، او بی شک از صبورترین جانبازانی بود که از میان ما پرکشید و به دیدار خدای خود رفت.