آزاده دفاع مقدس از روزهای اردوگاه «الرمادی» می گوید
تعداد بازدید : 29
یک سطر از کتاب قطور اسارت
خسروی - کتاب خاطرات او بیش از 700 روز صفحه دارد، صفحاتی که در هر روزش به اندازه یک سال درد، تجربه و سختی ورق خورده است. ورق هایی که حرف های نگفته و رازهای سربه مهر زیادی دارد و برای همیشه در کوله خاطراتش جاخوش خواهد کرد.
حرف های او روایتی کوتاه از سال ها ایستادگی بزرگ مردانی است که مانند خورشید در تاریکی سلول های «الرمادی و موصل» درخشیدند و استوارتر از کوه ایستادند و لب به شکوه باز نکردند تا سرانجام انتظارها به سرآمد و روز موعود فرا رسید و بوی پیراهنشان کوچه و خیابان های شهر را عطرآگین کرد.
«علی حکمتی فر» از آزادگان دوران دفاع مقدس است که در اوج جوانی در حالی که فقط 16 سال داشت با گریه و التماس وارد ارتش شد و 18 ساله بود که در مناطق جنگی حضور یافت و مسئولیت های مختلفی مانند سرپرستی و فرماندهی تیم رصد، گروه و پشتیبانی یگان و گروهان و... را برعهده گرفت.
26 ماه از بهترین ایام زندگی اش را در اسارت گذراند. از آن روزها می گوید: چگونگی اسارتم جزئیات زیادی دارد که بازگو کردن آن یک روز کامل زمان می برد اما در آن عملیات، مسئولیت فرمانده دسته ادوات را برعهده داشتم که ارتش عراق آتش زیادی از زمین و هوا می پاشید و حتی در فاصله دو متری هم توان دید نیروهای خودی وجود نداشت و ماشین مهمات کمکی هم منهدم شدو در حالی که تا آخرین گلوله خود را شلیک کرده بودم21 تیرماه 67 اسیر شدم البته به علت حجم بالای آتش ارتش عراق در آن عملیات، بسیاری از نیروهای خودی شهید یا اسیر شدند. آن روزها منافقان برای جذب نیرو به اردوگاه اسرا می آمدند تا این که یک روز به طور اتفاقی وارد اردوگاه ما شدند و یکی از آن ها با بلندگوهایی که داخل اردوگاه نصب بود و اطلاع رسانی ها با آن انجام می شد خود را مهدی ابریشم چی معاون سازمان مجاهدین خلق ایران معرفی کرد.
هنوز صحبت های ابریشم چی ادامه داشت که همه اسرا با سلیقه های مختلف با هم متحد شدند و با پرتاب هر وسیله ای حتی صابون سیم بلندگوها را قطع کردند و این نشان می دهد ایرانی حتی اگر در کشورهای دیگر هم باشد همدلی و همبستگی دارد.
شنیدن خبر رحلت امام خمینی (ره) تلخ ترین خاطره دوران اسارتش است. اسرا وقتی خبر رحلت امام خمینی (ره) را شنیدند حرکت جمعی انجام دادند که بسیار بی نظیر بود.
خوب به یاد می آورد روز رحلت آن یار سفر کرده را که در آسایشگاه طبق معمول روزهای دیگر باز شد و افراد با سلیقه های مختلف هماهنگ و خودجوش وارد محوطه شده و بی اختیار و بدون توجه به فرمان های مسئولان اردوگاه تا ظهر به عزاداری پرداختند.
وقت هواخوری اگر خارج از فرمان مسئولان اردوگاه حرکتی انجام می شد تا حد مرگ اسیران را کتک می زدند اما آن روز فرمانده اردوگاه با خواهش و التماس از نیروها خواست محوطه را ترک کنند.
در روزهای اسارت هر روز 5بار آمارگیری اسرا انجام می شد. یکی از روزهای محرم سال 68 و بعد از اتمام آخرین آمارگیری توسط مسئولان اردوگاه و زمانی که مطمئن شدیم دیگر برای شمارش برنمی گردند، به رسم سال های قبل تصمیم به عزاداری گرفتیم، در این بین یکی از افراد ضعیف النفس اردوگاه که سرنوشت چندان مشخصی هم نداشت، اسامی افراد را پشت یک کبریت یادداشت کرد و به نگهبان اردوگاه داد که ساعت 2:30 صبح نگهبانان وارد اردوگاه شدند و تا صبح آزار و اذیت روحی و جسمی به وسیله کابل، حرکات سینه خیز و... ادامه داشت. آن روزها شرایط طوری بود که فکر فرار هم به ذهن برخی رسیده بود. خیلی ها دوست داشتند این کار را انجام دهند اما وقتی توپی که آن طرف سیم خاردار می افتاد و نمی توانستیم برداریم یا گربه ای که درون سیم خاردار گرفتار می شد و نمی توانست از آن خارج شود دیگر عملی کردن این فکر از محالات بود و در مخیله هیچ اسیری نمی گنجید. این آزاده می گوید: هر چند در زمینه فرار از اردوگاه کتاب هایی نوشته و یا فیلم هایی ساخته شده است اما با مشاهده صحنه های اردوگاه الرمادی عراق در باورم نمی گنجد که این موضوعات واقعیت داشته باشد زیرا شرایط به گونه ای بود که هیچ یک توان کوچک ترین حرکتی نداشتیم.
فعالیت های روزانه اش در اردوگاه را در سه بخش خلاصه می کند: پرداختن به موضوعات فرهنگی مانند تعلیم و تربیت، مباحث قرآنی و آموزش زبان های خارجی، بخش ورزشی مانند پینگ پنگ، والیبال و... و کتابخوانی. «حکمتی فر» از گذران روزهای سخت پشت دیوارهای بلند اسارت خاطره ها دارد. در ادامه سخنانش عنوان می کند که گاهی اوقات اسرا دست به هنر می بردند و شروع به ساخت وسایلی مانند تسبیح از هسته خرما، طراحی و دوخت جانماز با نخ و حوله و... می کردند تا سختی روزهای اسارت را به خاطره ای ماندگار در قاب یادشان تبدیل کنند.
شب آزادی اش را خوب به یاد دارد و می گوید: چون از زمان اعلام آتش بس، موضوع تبادل اسرا مطرح شده بود و در فواصل زمانی متعدد از آن سخن به میان می آمد آن شب هم هیچ یک از اسرا باور نمی کردند که آزادی واقعیت داشته باشد تا این که صبح فرا رسید و این بار خورشید درخشان تر از همیشه نوید آزادی داد.
گفتنش راحت نیست وقتی در اردوگاه و اسارت لحظه به لحظه مرگ را جلوی چشم خود می دیدیم و تنها چیزی که آرامش می داد ایمان به خدا، بعد همبستگی و همدلی بین افراد بود، فکر نمی کردیم روزی آزاد شویم، تا زمانی که به مرز نرسیدیم آزادی برایمان قطعیت نیافته بود زیرا احتمال هر چیزی وجود داشت، سرانجام 3 شهریورماه 69 وارد میهن شدیم و لحظه ای را که پا به مرز وطن گذاشتیم و از اتوبوس پیاده شدیم هرگز فراموش نمی کنم چون هیجان خاصی برایمان به همراه داشت. تمام آزادگانی که وارد کشور شدند امتحانشان را خوب پس دادند و در بدترین شرایط ایستادگی کردند و این یکی از افتخارات آزادگان است. این آزاده به تفاوت های زندگی امروز با آن سال ها اشاره می کند و می گوید : جامعه کنونی تفاوت های زیادی چه از نظر اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و... با گذشته دارد، شاید امکانات رفاهی و برخی مسائل دیگر افزایش یافته باشد اما در برخی موارد فقر فرهنگی بیشتر از گذشته به چشم می خورد.
به عنوان مثال فردی که در گذشته تحصیل می کرد می دانست که نتیجه آن به شغل و زندگی ختم خواهد شد و این انگیزه درونی او را قوی می کرد اما در حال حاضر فرد مدارج تحصیلی را یکی پس از دیگری و البته بدون انگیزه خاصی طی می کند در حالی که سرگردان است و نمی داند شغل و حرفه و پشتوانه مالی خواهد داشت یا نه؟ این مسائل هرچند باعث افزایش اطلاعات و غنی شدن آموزش ها شده اما ریشه ها و فرهنگ اعتقادی را مقداری ضعیف کرده است.
گله ای ندارم
از شرایط فعلی ناراضی نیست و گلایه چندانی هم ندارد اما دیدار و یادبود جانبازان و آزادگان را منحصر به ایام و مناسبت ها می داند و تصریح می کند: اوایل شرایط متفاوت بود و در مناسبت های مختلف مسئولان و مردم متقاضی دیدار بودند اما در سال های اخیر فقط سال به سال سراغی از آزادگان گرفته می شود.
او که عنوان جانبازی را هم در کارنامه افتخاراتش دارد، خود را در مقابل افرادی که دست، چشم و یک و یا چند عضو بدن خود را از دست داده اند، جانباز نمی داند و می گوید: به ندرت جانبازی هست که در طول این سال ها به حق و حقوق خود نرسیده باشد اما از دست دادن چشم و بخشی از بدن برای یک مقطع نیست و تا آخر عمر او را همراهی می کند.
وی اضافه می کند: بعد ازمدتی عواقب و گرفتاری ها برای جانبازان روز به روز بیشتر می شود شاید خودشان تحمل کنند اما گاه برای اطرافیان پذیرفتن شرایط سخت است، این ها قابل جبران نیست همه چیز مادی و سهمیه و... نیست و هیچ فردی به جز افراد خانواده، همسر و فرزند نمی تواند جانبازان واقعی را درک کند. وی در پایان صحبت هایش توجه به آسیب های تهاجم فرهنگی را که مقام معظم رهبری نیز بارها بر آن تاکید کرده اند را یادآور می شود و می افزاید : باید از خودمان شروع و شیطان را دور کنیم تا بتوانیم آینه خوبی برای فرزندانمان باشیم.