آخرین معامله دوره گرد روستایی
هرآنچه در زندگی دارد را از لطف خدا، خوبی به پدر و نان حلالی که بر سر سفره آورده است می داند
نویسنده : فرخ نژاد
ترازوی انصاف تنها چیزی است که در تمام سال هایی که به عنوان معامله گر هر روز مهمان نقطه ای از روستاهای خراسان جنوبی بود در پشت وانت دو هزارش بیش از دیگر کالاها و اجناس خودنمایی می کرد و به همراه داشتن این خصیصه سبب شد تا محبوبیتی بیش از دیگر دوره گردها و معامله گران در روستاها داشته باشد.
در بساطش بیشتر، معامله پایاپای بود تا این که روستاییان بخواهند نقدی خرید کنند زیرا یک روستایی سرمایه اش همان محصولی بود که از باغ، زمین، دشت و کوه ها با زحمت فراوان به دست می آورد. او نان حلال پدر پالان دوزش را خورده است و تا روزی که کار می کرد به فردی منصف در شغلش شناخته می شد و به همین علت با روستاییانی که با زحمت فراوان محصولات باغی و زراعی را برداشت می کردند، منصفانه برخورد می کرد طوری که از آن ها داشته هایشان را خریداری می کرد و درقبال آن اجناسی را که نیاز داشتند می فروخت.
اگر خشکسالی بساطش را از خراسان جنوبی جمع می کرد وکمی آسمان هم انصاف به خرج می داد شاید «غلامحسین اکبری» که یک دهه از عمرکاری اش را به معامله گری در روستاهای استان گذرانده بود این شغل را کنار نمی گذاشت و همچنان هر روز در یکی از روستاها بساط معامله گری اش را پهن می کرد. وقتی دید خشکسالی آن قدر روستاییان را بی بضاعت کرده که حتی توان خرید یک کالای کوچک را ندارند و در به در شهر و روستا شده اند و ازطرف دیگر نداری مردم عذابش می داد بهتر دید که این شغل را با همه وابستگی و دلبستگی که به آن داشت کنار بگذارد. این دوره گرد قدیمی روستایی اکنون با داشتن خودروی سنگین مشغول نقل و انتقال کالا و به ویژه اثاث کشی است و همان طور منصف است طوری که جهاز عروس و دامادها را رایگان انجام می دهد. 48 سال دارد و از 25 سالگی کار دوره گردی را با خرید یک وانت دو هزار شروع کرد و پشت وانتش قالی، پشتی، اثاث خانه و... داشت.
او می گوید: در بساطم از شیر مرغ تا جان آدمیزاد یافت می شد و چون به صورت انبوه و یکجا از تولیدکنندگان در تهران می خریدم همیشه با قیمت مناسب و ارزان به روستاییان می فروختم.
تهیه کردن جهاز نوعروسان روستایی
زمانی که او به شغل دوره گردی در روستاها مشغول بود جهاز دختران روستایی را تهیه می کرد و به طور کامل آن را به روز موعد یا همان برگزاری مراسم می رساند. آن زمان چون وضعیت اقتصادی روستاییان به دلیل ترسالی مناسب بود معامله های خوبی انجام می شد البته چون اجناس را به صورت عمده از تهران می خرید می توانست به قیمت مناسب و ارزان هم به دست روستاییان برساند.
نکته جالب توجهی که به آن اشاره می کند این است که آن زمان از تهران ظروف ملامین را «تنی » خریداری می کردم و در روستاها کیلویی به مردم می فروختم. به عنوان مثال دو دست بشقاب برنج خوری را که روی ترازو می گذاشتم برای خریدار روستایی 250 تومان می شد و روستایی که پول داشت نقدی حساب می کرد و فردی هم که پول نداشت هرچیزی از پشم، کرک، تخم اسپند، قیسی(برگه زردآلو) ، کفش کهنه، مس کهنه، بادام و... را از او به قیمت مناسب می خریدم و در عوض آن چه نیاز داشت به او می دادم.
سوالی که اینجا به ذهن می رسد این است که آیا خرید آن چه داشته روستاییان بود با هزینه ای که برای خرید اجناس مختلف پرداخت می شد برابری می کرد یا سود هم داشت؟
به پرسش مطرح شده این گونه پاسخ می دهد: در تمام مراحل کار توکل به خدا داشتم و هدفم این بود که جنس مناسب را به دست روستاییان برسانم زیرا آن ها هم با زحمت و سختی فراوان داشته هایشان را به دست می آوردند. به عنوان مثال شاید دیگر دوره گردها یک کیلو خاکشیر را از روستاییان 15 تومان می خریدند اما من همان یک کیلو را 20 تومان می خریدم و خیرش را هم می دیدم.
به علاوه این طور نبود که جنسی هم که به آن ها می فروشم خوب نباشد چون اجناسی که نیاز داشتند هم با کیفیت بود و آن ها هم هر آن چه خوب بود را به من می فروختند.
مثال دیگرش این است که سرویس اعلای ملامین را 15 هزار تومان از تولید کننده و عمده فروش می خریدم و 17 هزار تومان به روستاییان می فروختم درحالی که رفقای من همین سرویس را 25 هزار تومان به روستاییان می دادند و همیشه هم به خاطر ارزان فروشی ام معترض بودند.
پاسخی که به اعتراض این رفقا می دادم این بود که شماها متوجه نیستید زیرا وقتی سرویسی را 25 هزار تومان می فروشید در هفته نهایت دوسرویس خواهید فروخت اما من چون ارزان می دهم روزی 20 سرویس می فروشم.
البته من که 17 هزار تومان می دادم خیرش را هم می دیدم و اکنون هر آنچه در زندگی از زن، فرزند صالح و خوب و سرمایه دارم به خاطر انصافی است که همیشه سرلوحه کارم بوده و خواهد بود.
اکنون هم جهاز عروس و دامادها را در داخل شهر رایگان جابه جا می کنم و اگر خارج از شهر باشد نیمه بها حساب می کنم. حتی وقتی اثاث یک مستاجر را می خواهم ببرم همانند یک کارگر کمک می کنم و اگر هم فردی نیازمند باشد اثاثش را رایگان جابجا می کنم.
هر چه دارم لطف خداست
هرآنچه در زندگی دارد را از لطف خدا، خوبی به پدر و نان حلالی که بر سر سفره آورده است می داند زیرا او پدری داشته که پالان دوز بوده و پالانی را هم که می دوخته اگر مزدش 500 تومان بوده 50 تومان حساب می کرده است. پدر هم مانند پسر به تمام روستاها آن هم 6 ماه به 6 ماه برای کار کردن می رفته است. به گفته او دراین مدت حداقل باید 15 تا 20 هزار تومان کارکرد پدر می شد اما وقتی از کار کردن برمی گشت آنچه به عنوان درآمد می آورد 4 کیلوگرم عناب و 6 کیلوگرم بادام بود.
او می گوید: تک فرزند خانواده بودم و زمانی که ازدواج کردم 40هزار تومان بدهی داشتم اما حالا از زندگی و درآمدی که دارم راضی ام و هیچ مشکلی ندارم.
خداوند 4 فرزند ، دو دختر و دو پسر به من داده است که همه آن ها سر به راهند و اهل زندگی و همان طور که پس از مرگ مادر همانند پروانه تا لحظه از دنیا رفتن به دور پدر گشتم فرزندان هم لحظه ای از من غافل نمی شوند و همیشه و در همه حال همراه و همدمم هستند.
سال های آخر که پدرم گوشه نشین شد و نمی توانست راه برود بیشتر وقت ها برای این که روحیه اش عوض شود او را کول می کردم و دور روستا می گرداندم. همیشه پدر می گفت من راضی به اذیتت نیستم اما می گفتم هرچه به شما خدمت کنم نمی توانم ذره ای از زحماتی که برای من کشیده اید را جبران کنم.
وقتی دعای خیر پدر و مادر پشت سر فرزندی باشد و او هم خدا را در همه حال از یاد نبرد به طورحتم در زندگی اش موفق و سربلند خواهد بود.
همه از دعای مردم
هر چه دارد را از دعای مردمی می داند که بی منت به آن ها کمک کرده است و می افزاید: نشد که در مسیری تردد کنم و پیرمرد و پیر زنی از کارافتاده را ببینم و آن ها را سوار خودرو نکنم و یا اگر کاری از دستم بر آید انجام ندهم.
این دوره گرد روستایی از الطاف بسیاری که در مسیر رسیدن به روستاها و نقل و انتقال اثاثیه نصیبش شده سخن به میان می آورد و می افزاید : در یکی از این سفرها گرفتار اشرار شدم اما چون همیشه نیتم کمک و خدمت بود خیلی به راحتی از دست آن ها رها شدم.
دراین سفر حتی 500 هزار تومان پولی که می خواستم خرید کنم را به همراه داشتم که در امان ماند و حتی وقتی از دست گروگان گیران رهایی یافتم خودشان راهنمایی ام کردند که چگونه خود را به مقصد برسانم.
وقتی به مقصد رسیدم و کرایه اش را دریافت کردم از خریدی که در آن شهر می خواستم انجام دهم منصرف شدم و وقتی به کرمان رسیدم با 500 هزار تومان یک تن لیمو و 400 هزارتومان دیگر را هم انواع دیگر میوه خریدم و در بیرجند به یک چهارم قیمتی که فروخته می شد عرضه کردم طوری که ظهر نشده تمام میوه ها فروش رفت .
این کار را هم به این خاطر انجام دادم تا لطفی که خدا داشت و جان سالم به در بردم با فیض رسیدن به عده ای جبران شود.
با تک تک روستاییانی که شاید دیگر «غلامحسین اکبری» را از یاد برده باشند خاطره دارد و هر وقت که به یاد آن ها می افتد لبخندی بر لبانش نقش می بندد.
آخرین معامله ای که داشت هم در روستاهای بخش درح سربیشه بود.
در این سفر وقتی که دید مرزنشینان این روستاها در اثر فقر و خشکسالی حتی قادر به خرید یک عدد آدامس برای کودکانشان نیستند برای همیشه تصمیم گرفت تا دوره گردی را کنار بگذارد.