قاسمی - هفت نفرند و یک اتاق 12 متری دارند، شاید هم بیشتر، از همان خانه های روستایی با سقفی گنبدی و دیوارهای کاهگلی، اتاق تاریک به مدد برق روشن می شود، این هم نعمتی است. یخچال، تلویزیون کوچک، گاز، مقداری وسایل اولیه زندگی، کمی لباس و رختخواب، همه دار و ندارشان برای گذران روزگار زیر همین سقف است. سقف هم مال خودشان نیست، اتاقک گنبدی سیاه شاید 100 سال عمر دارد که با لطف آشنایی، سایه تابستان های داغ و پناه زمستان های سردشان شده است.
هنوز چراغ نفتی در شب های سرد، دور هم جمع شان می کند. آن ها هفت نفرند، یک اتاق 12 متری دارند، شاید هم بیشتر در روستای عشایری «کبات». روستا حمام، مدرسه، آب خوردن و مسجد ندارد و راه آن تا درح خاکی است. آن ها کمتر از 100 نفرند که خانه هایشان شبیه هم است و روزهایشان نیز. خشکسالی امان شان را بریده، چند گوسفند تمام سرمایه آن هاست که راهی بیابان های خشک و بی آب و علف می کنند.
آن ها هفت نفرند و یک اتاق 12 متری دارند، شاید هم بیشتر، پنج دختر و پسر قد و نیم قد همراه خاتون و غلامرضا حسین پناه، روزگارشان می گذرد. دو سال قبل یک نفر از جمع شان کم شد. نوجوانی که دو ماه پیش سالگرد تولدش بود 23 آبان 18 سالگی را می شد برایش جشن گرفت شاید هم اصلا اهل جشن و کیک نبود، شاید کیک خامه و شیرینی دوست نداشت نه به دلیل این که وارد عالم طلبگی شده بود نه، بیشتر به این دلیل که اهل «کبات» بود روستایی در نزدیکی مرز، در هشت کیلومتری درح، همان شهری که به محرومیت می شناسند.
اسفند که بیاید دو سال می شود که پسر نوجوان در خاک آرام گرفته است. اسفند ماه دو سال قبل در کنار جاده نهبندان به سربیشه، در تصادف با خودرویی جان باخت و راننده گریخت. داغی بر دل خاتون و غلامرضا گذاشت که کمرشان را شکست، مرد 41 و زن 38 ساله را پیرتر کرد و آن ها را تا مرز بیماری و سکته پیش برد.
پیرمرد 41 ساله
صورت استخوانی لاغر و تکیده، چهره ای آفتاب خورده و موهایی که سفیدی اش توی ذوق می زند؛ پیرمرد رنج کشیده روستایی را به تصویر می کشد اما او فقط 41 سال دارد. انگشتان پای راستش بی حس است، پایی که سنگینی می کند. دست راستش هم درد می کند و دو سالی است که نمی تواند کار کند. «غلامرضا حسینی پناه» به یک باره پیر شد وقتی داغ پسر نوجوانی را دید که می توانست عصای دستش شود. پسر که از دنیا رفت دولت به آن ها 60 میلیون تومان دیه داد. دقیق نمیدانند چه دستگاهی بوده که این مبلغ را داده است اما از پولی می گویند که به حساب شان آمده و به دست و خانه شان نرسیده است. 60 میلیون تومان پول دیه را به اداره کل نوسازی مدارس سپردند تا دبستانی به یاد پسر نوجوانشان در «کبات» ساخته شود.
از دو سال قبل دیگر غلامرضا حسینی پناه؛ دل و دماغ و توان کار ندارد، پیشترها چوپان بود. حالا همان 20 گوسفندی را که دارد گاهی به چوپان میسپارد.هفت نفرند، یک اتاق 12 متری دارند ، شاید هم بیشتر، دو سال است چرخ زندگی شان فقط با یارانه می چرخد.
60 میلیون تومان میتوانست تغییرهای زیادی در زندگی شان ایجادکند. میتوانست خانه ای در شهر یا روستا شود یا برای خرید خودرو، جهیزیه دختر جوانش یا تعدادی دام یا شاید هم خیلی چیزهای دیگر هزینه شود اما همه هفت نفرشان دل به این پول نبستند، البته از همان اول هم به آن دل نداده بودند که بخواهند برایش فکری بردارند. مگر میشد داغ مرگ پسر را با آن پاک کرد؟
دیه برای ساخت مدرسه
غلامرضا حسینی پناه، سه کلاس درس خوانده اما معتقد است آدم از راه مدرسه بزرگ می شود و به موفقیت می رسد برای همین ترجیح داد پول دیه را برای ساختن دبستانی در روستایش هزینه کند چون «کبات» مدرسه ندارد و بچه ها در اتاقی گلی درس می خوانند.
او می گوید: همه خانواده ام در این راه همراهی کردند نه تنها هیچ یک، مخالف اهدای دیه برای ساخت مدرسه نبودند بلکه آن را سبب افتخارشان می دانند که پول صدقه ای برای آخرت برادرشان شود و هر چند در روستا خیلی از امکانات نیست اما نبود مدرسه، انگیزه آن ها را پر رنگ کرد. هفت نفرند، یک اتاق 12 متری دارند، شاید هم بیشتر، مشکلات مالی زیادی دارند اما او تاکید می کند که زندگی به هر سختی و بدبختی باشد می گذرد اما مدرسه ساختیم تا دستگیر آخرتمان شود. پدر و مادر هر دو بیمار شده اند و نیازمند درمان هستند. کمیته امداد امام خمینی (ره) به کمک شان آمده است و در دوره ای شش ماهه یاری شان می کند تا بیماری هر دو سرپرست تایید شود و از حمایت بیشتری برخوردار شوند.
وی می گوید: هر روز با دیدن مدرسه که به زودی افتتاح می شود احساس خوشحالی می کنم و به پسر نوجوانم خدا بیامرزی می دهم، برای خانواده ام هم تشویق مردم و خدابیامرزی که می گویند کافی است. پول دیگری ندارم اما اگر داشتم باز هم برای مدرسه سازی می دهم. این خیر ادامه میدهد: هر چند وضعیت مالی مان خوب نیست اما من و خانواده ام دل به رحمت خدا داریم و از این کار پشیمان نشده ایم، هیچ یک از فامیل و اهالی هم ما را سرزنش یا پشیمان نکرده اند و همه تشکر میکنند که دبستانی در روستا ساخته ایم. غلامرضا هر چند کشاورزی و زمین ندارد و باید برای دخترش جهیزیه بخرد و به فکر دارو و درمان خود و همسرش و سفرهای اجباری به بیرجند و حتی مشهد باشد اما باز هم ناراضی نیست و با باز شدن دبستان و سر و سامان گرفتن دانش آموزان خوشحال تر هم می شود.
احساس خوبی که خانواده هفت نفره حسینی پناه حاضر نیستند آن را با هیچ چیز عوض کنند حتی اگر تامین جهیزیه آبرومند برای دختر دم بختشان باشد و حتی اگر خانه ای، زمینی، خودرویی و ... هم باشد آن را با هیچ چیز عوض نمی کنند بلکه می گویند: تا حالا زندگی با همین سختی ها گذشته است و از این به بعد هم همان طور خواهد بود، انگار که هیچ پولی نبوده است، پسرمان در این دنیا چیزی ندیده، شاید این کار دستمایه ای برای آخرت او و ما شود. حاضر نیست به فرد یا افرادی که موقعیتی و دستی در جیب دارند توصیه ای کند و می گوید: به مردم چکار داریم که پول دارند یا نه، هر فردی اختیار زندگی و سرمایه خود را دارد، ما هم در راه خدا دادیم، این پول ها دوام ندارد که آدم برای خودش نگه دارد.