بهار آمد و فصل گل رزان شد
سیه بلبل به روی گل پران شد
عروس شب، چو چادر تیره انداخت
چو نوروز آمد و چادر دوان شد
چو بلبل در گلستان نغمه ای کرد
چو باغبان قلب او ریز و لرزان شد
سماور در کنار بقچه پر
کنار جوی آب، دل پخته آن شد
قدح بردار تو ای عاشق، این جا
دلی سوزیده و تشنه لبان شد ...
چو یارم از کرشمه خرقه پوشید
چو خرقه در بهاران بی امان شد
به هر حال است این جا شادمانی
که گویی آفاق هم نوجوان شد
برگرفته از کتاب بهار معرفت
اثر عیسی مرقسی درمیان