چو تسلیم، دل بر قضا شد چه بد شد
زدل رازها بر ملا شد چه بد شد
به جمع گلستان چه خوش بود صحبت
خزان آمد و گل فنا شد، چه بد شد
گلی را که از عطر او مست بودم
بدستان گلچین جدا شد، چه بد شد
به هنگام رفتن در این کوی و برزن
چه غوغا و شوری به پا شد، چه بد شد
ز من دیگر از شادکامی مپرسید
که غم با دلم آشنا شد چه بد شد
گلی را که با خون دل آب دادم
نمی دانم اکنون کجا شد چه بد شد
چرا خرده بر من همی گیری ای دوست
ندانی که بر من چه ها شد چه بد شد
اجل بی خبر حلقه بر در بکوبید
که ناخوانده مهمان ما شد چه بد شد
اثر عادل ساجدی
برگرفته از کتاب باغ خزاندیده