قاسمی
اولین روز ذی الحجه 1309 هجری قمری، طفلی پاک طینت در خانواده ای مذهبی و 12 نفره در روستای خرمی (نزدیک اناران و زادگاه اجداد شهدای آخوندی) از توابع نهبندان به دنیا آمد و او را «جواد» نام گذاشتند. دروس اولیه دین و دینداری را در کنار پدر و مادر و در زادگاه خود خواند و از 11 سالگی وارد مدرسه معصومیه بیرجند شد و مقدمات را نزد برادر بزرگوارش مرحوم آقا شیخ محمد حسین فرا گرفت. لمعتین را در محضر آیت ا... شیخ محمد باقر جازاری (صاحب کبریت الاحمر) و مکاسب و کفایه را در خدمت مرحوم آیت ا... شیخ هادی هادوی تلمذ کرد. سپس در سال 1332 هجری قمری به مشهد رفت و از محضر مرحوم آیت ا... حاج محمد آقازاده و آیت ا... حاج شیخ اسماعیل ایمانی بهره جست و سپس راهی قم شد. از همان ابتدای ورود به حوزه علمیه قم از طلبه های سختکوش به شمار می آمد و در بیان احکام دین و مسائل فقهی نظریه ای محکم، روشن و مستدل داشت.آیت ا... عارفی در سال 1320 هجری شمسی مدرسه علمیه معصومیه را بازسازی کرد و تا آخرین روزهای حیات پر برکت خود به تربیت صدها روحانی مشغول بود. او در ذی الحجه سال 1354 هجری قمری با اجازه نامه ای از آیت ا... محمد مهدی مازندرانی به درجه اجتهاد نایل آمد.در این گفت و گو به مناسبت ماه ذی الحجه که همزمان با تولد و فوت این عالم گرانقدر است، با حجت الاسلام صدرالدین عارفی از فرزندان او و مدیر حوزه علمیه سفیران هدایت بیرجند درباره ویژگی های اخلاقی و علمی مرحوم پدرش گفت و گو کردیم.
از تولد تا پای درس استادان
«مادربزرگم اهل نماز شب و دعا بود، شب عید قربان بعد از نماز شب و هنگام نماز صبح، روی سجاده، پدرم را به دنیا آورد و با این نحوه تولد، پدر و مادر بزرگ نسبت به او توجه خاصی داشتند. پدر بزرگ از علمای بزرگ بود که مدتی هم مسئولیت حوزه علمیه بیرجند را بر عهده داشت.» حجت الاسلام صدرالدین عارفی می گوید: محمد جواد عارفی از 11 سالگی نزد پدر مقدمات را آموخت و سپس در مدرسه معصومیه ساکن و مشغول تدریس شد. دوره سطح را در بیرجند به اتمام رساند و حدود دو سال در مشهد ماند و با بروز قحطی در آن شهر به بیرجند بازگشت و دوباره با شتر و کجاوه راهی قم شد. در بیرجند می توان از محضر آیت ا... شیخ محمد جازاری، آیت ا... شیخ هادی هادوی و در قم از حاج شیخ عبدالکریم حائری، مرحوم آقازاده خراسانی صاحب کفایه، مرحوم آیت ا... ابوالقاسم قمی و آیت ا... شیخ مهدی پایین شهری از عرفای بزرگ بهره برد. همان روز اول ورود به حوزه علمیه در قم و در محضر حاج شیخ عبدالکریم حائری توانمندی علمی خود را با گرفتن یک ایراد درست به اثبات رساند و این شد که در آن روز حاج شیخ عبدالکریم حائری با شاگردان به دیدن او رفتند و اتاق او را به مدرسه فیضیه تغییر دادند. وی، از شاگردان پدرش هم می گوید که در 65 سال حوزه داری و تدریس از محضر او بهره برده اند. جمعی از علمای بیرجندی که در استان، مشهد و قم هستند شاگرد او بودند از جمله آیت ا...کلباسی در قم، 90 نفر از علمای مشهد و حدود 400 طلبه که نزد او تربیت و به جامعه تحویل شدند.
قیام علیه کشف حجاب رضاخانی
او به واقعه کشف حجاب و دستور رضاخان اشاره و اظهار می کند که آیت ا... محمد جواد عارفی، علیه او و دستورش قیام و مبارزه را آغاز کرد. از قم به اراک رفت و رئیس التجار و سران آن جا را جمع کرد و از آن ها تعهد گرفت زیر بار این ظلم نروند و مانع اجرای قانون رضاخانی شوند. سپس راهی اصفهان، یزد و تهران شد و عده زیادی را دید و سخنرانی های آتشین را رقم زد بعد راهی قم و اراک شد تا این که تحت تعقیب قرار گرفت و شیخ عبدالکریم حائری به او توصیه کرد که ماندنش در قم صلاح نیست و به بیرجند یا نجف برود و با استخاره راهی دیار پدری شد. پس از مدتی متواری بودن، در بیرجند زندانی شد اما در زندان کراماتی از او دیدند که دیگر سراغش نرفتند از جمله این که شب اول ورود به زندان، رئیس شهربانی با او سر و صدا کرد و رجز خواند که علیه رضاخان شوریده ای؟ خوشحالم که در زمان من دستگیر شدی، فردا صبح در صبحگاه شلاق می خوری تا مردم یادشان بماند که بر ضد نظام خان نمی توان حرف زد اما آیت ا... به او پاسخ داد که ریاست تو و اسارت من تمام می شود. پس از آن سرهنگ به خانه اش رفت. صبح، زندان بان سراغش رفت و گفت که می تواند برای هواخوری بیرون برود که پدرم پرسید دیشب مرا به انفرادی بردید حالا چه شده است؟ که پاسخ داد آقا چه کار دارید؟ اما وقتی دوباره سوال کرد زندان بان گفت سرهنگ بعد از رفتن به خانه، به شدت ورم کرده و شکمش ترکیده و حتی به دکتر هم نرسیده است و امروز جنازه اش دفن می شود. این واقعه، سبب وحشت نظامیان شد اما رضاخان، سرهنگی از تهران برای بازپرسی و محاکمه فرستاد و او یک هفته برای شیخ جواد، پرونده سازی کرد و در نهایت روزی که برای ارسال پرونده و کسب اجازه تعیین تکلیف اعدام با اسب راهی تلگراف خانه شد از اسب سقوط کرد که سبب شد هر دو دستش از آرنج قطع شود. آیت ا... پس از آزادی از زندان، به مدرسه علمیه ای رفت که سال ها بسته بود. یک اتاق را جارو و در حوزه را باز و برای پذیرش طلبه و ادامه تحصیل در حوزه علمیه به اطراف نامه نویسی کرد و تا یک سال خودش روزی 14 درس به طلبه های جوان آموزش داد تا کار حوزه پیش رود.
هدایت گری مردم در عمل
حجت الاسلام صدرالدین عارفی در ادامه سخنانش از 15 خرداد سال 42 می گوید که به دنبال کشتار مردم در ورامین، قم و تهران، پدر، همان روز عصر برای شهدای این واقعه بزرگداشت برپا کرد، جلسه ای که از آن روز هر سال تکرار می شود. حرف او منشاء اثر و روحیه مبارزاتی اش، سبب شد به محض قیام امام خمینی (ره)، در بیرجند از آن حمایت کند. در سال های 42 تا 57 در همه جلسه های مرتبط با انقلاب و از جمله راهپیمایی ها حضور داشت و هدایت گر مردم بود و در عمل نشان داد که باید رفت. در مسجد پایین شهر نماز می خواند و در راهپیمایی ها از همان جا همراه جمعیت و در صف جلو بود و مرتب می گفت که غصه نخورید صبر و استقامت کنید که بالاخره پیروز میشوید. در اولین روز زندانی شدن مقام معظم رهبری در بیرجند، از موضوع مطلع بود و با ظرف غذایی در دست خودش برای دیدن ایشان به زندان رفت و به راحتی وارد زندان شد و اولین فردی بود که به دیدار ایشان رفت و گفت کسی حق ندارد برای ایشان غذا ببرد و از منزل من باید برای ایشان غذا ببرند، این مطلب را مقام معظم رهبری در زمان رئیس جمهوری شان و سفر به بیرجند به من عرض کردند.
زندگی ساده
وی می گوید:زندگی ساده ای داشت و از شیرینی های روزگا ر فقط خرما و کشمش را چشید. گندم را از مزرعه اش در روستا می آورد و در خانه نان می پخت و غذایش شیر و ماست بود. دو بز در خانه داشت که یکی می زایید و شیرش را استفاده می کرد و با تمام شدن شیرش، دیگری زایمان می کرد و باز شیر تامین می شد. حتی برای سفرهایش به مشهد ماست جمع می کردیم چون گوشت نمی خورد تا آن جا که وقتی مهمان رهبری بود فقط ماست و یک قاشق برنج به احترام ایشان خورد. تابستان ها که حوزه علمیه تعطیل بود راهی زادگاه خود می شد و به کشاورزی می پرداخت تا در ایام سال تامین باشد. حجت الاسلام صدرالدین عارفی از نحوه درگذشت پدرش هم این طور می گوید که 30 سال قبل از فوت گفت هر روز که به مسجد نرفتم تابوت را برای تشییع من بیاورید و همین طور هم شد. روز عید قربان مثل هر روز صبح برای رفتن به مسجد آماده شد اما هر کار کرد نتوانست از پله بالا برود. برگشت و گفت که انگار مقدر نیست امروز به مسجد بروم، آن روز در خانه ماند و دعای عرفه خواند. غروب نفسش تندتر شد، گفتیم دکتر بیاوریم گفت چیزی نیست و پس از نماز مغرب و عشا در حالی که بیش از 110 سال داشت رو به قبله خوابید و از دنیا رفت.