مامان پیشی از خواب پرید. واااای باز پشمک رفته بود. مامان پیشی رفت دنبال پشمک ...
توی برکه خانم اردک، به بچه هایش آواز یاد می داد. قات قات قات .....قات قات قات
مامان پیشی با صدای بلند گفت: «آهای خانم اردکه، پشمک منو ندیدی؟»
خانم اردک گفت: «نه! گم شده؟»
مامان پیشی گفت: «نمیدونم شاید!» و بعد به راهش ادامه داد.
خاله قورباغه، به بچههایش شنای قورباغه یاد میداد .
پاها باز .......قور قور پاها بسته
......قور قور .
مامان پیشی با صدای بلند گفت: «آهای خاله قورباغه، پشمک منو ندیدی؟»خاله قورباغه گفت: «نه، گم شده؟»مامان پیشی گفت: «نمیدونم شاید!» و بعد به راهش ادامه داد.
خانم مرغه خواب بود . قد پف، قد پف، قد پف. مامان پیشی دلش نیومد اونو بیدار کنه، خواست از آن جا برود که دم پشمک را دید. مامان پیشی دم را کشید .
پشمک رو از لانه خانم مرغه بیرون آورد. پشمک هنوز خواب بود .مامان پیشی، پشمک را بیدار کرد و گفت: «تو اینجا چه کار میکنی؟»
پشمک گفت: «میخواستم بخوابم، خانم مرغه یک عالمه قصه بلده. من دوست دارم قبل از خواب قصه گوش کنم»
مامان پیشی گفت: «خب به خودم می گفتی»
پشمک گفت: «مگه شما بلدید؟»
مامان پیشی گفت: «یاد می گیرم»
از آن روز به بعد مامان پیشی یواشکی پشت دیوار قایم میشد و به قصه های خانم مرغه گوش می داد.
راستی تا حالا دیدید پیشی، پشت دیوار خانم مرغه رو نگاه کنه ؟