ورق هایی از زندگی 2 خانواده دارای معلول
تعداد بازدید : 248
سخت چون کوه گذشت چون مادر
خسروی
روز سرد زمستانی بود که راهی شد تا الفبای محبت را برای کودکان این سرزمین مشق کند و مهر وجود دانش آموزان را به الماس آموختن صیقل دهد. فهرست آرزوهایش خیلی زیاد بود، از امید به کودکی که در دل داشت تا تلاش برای فرزند دو ساله ای که هر روز به امید دیدار شیطنت هایش، راهی کلاس در یکی از نقاط روستایی درمیان می شد، اما در تقویم آن روز سال 1381 سرنوشت معلم جوان، طور دیگری رقم خورد. فکرش را نمی کرد که در چشم به هم زدنی دنیا برایش تیره و تار شود. می گوید: 11 رمضان بود، آن روز به دلیل بارندگی شب قبل و لغزنده بودن جاده، راننده کنترل خودروی حامل معلمان را از دست داد و ... .
آن طور که از اطرافیان شنید با واژگون شدن خودرو، افراد زیادی برای کمک به سرنشینان راهی محل حادثه شدند و خودرو را به حالت اولیه برگرداندند، غافل از این که به دلیل رعایت نکردن نکات ایمنی با هر تکان خودرو، جسم آسیب دیده اش بیشتر دچار جراحت می شود.
آرزوی زیارت
بانوی جوان، حسرت به دل ادامه می دهد که او را با لندرور (خودروی معمولی) و به حالت نشسته به مرکز درمانی منتقل کردند، در حالی که به گفته پزشک معالجش در صورت رعایت شدن استانداردهای امدادرسانی، سرنوشتش تا پایان عمر به معلولیت گره نمی خورد و تا آخر عمر ویلچر و خانه نشین نمی شد. «فروتن » بعد از بستری در بیمارستان و سپری شدن چند روز، افزون بر تحمل دردهای ناشی از آسیب دیدگی شدید از ناحیه کمر و قفسه سینه، دغدغه وضعیت نوزاد چند ماهه ای را که حامله بود نیز به همراه داشت چرا که صحبت برخی پزشکان حاکی از سلامتی نوزاد داشت و یک پزشک هم از وضعیت ناسالم طفل خبر می داد و او مردد از این سخن ها و تردید تاثیر مرفین های مصرفی برای کاهش دردها بر کودک، با همه سختی او را نگه داشت. او ادامه می دهد: پس از تولد و بعد از گذشت چند ماه، متوجه حرکات غیر عادی کودک و با مراجعه به مراکز درمانی متوجه شد فرزندش دچار فلج مغزی است، حالا دغدغه معلولیت و آینده اش به کنار بلکه مشکلات فرزند کوچک، نگرانی هایش را دوچندان کرد.
بازگشت با اراده
بعد از یک سال مرخصی استعلاجی، عزمش را جزم کرد تا برای تقویت روحیه به شغلی برگردد که با عشق آن را آغاز کرد و هر چند دلسردی های زیادی دید اما کوتاه نیامد. ابتدا با این وضعیت جسمی از درمیان به سربیشه منتقل اما با پیگیری همسرش در بیرجند مشغول به کار شد. حالا به فرزند کوچکش که نگاه می کند، او را در قامت نوجوانی می بیند که باهوش و ذکاوت زیاد به دلیل ابتلا به فلج مغزی، آینده خوبی در انتظار او نیست. دلش به درد می آید و بغض راه گلویش را می گیرد وقتی می گوید: اگر نیمه شب دردی سراغ فرزندم بیاید نمی تواند آن را به زبان بیاورد و باید با آن بسوزد و بسازد.
اشک از چشمانش سرازیر می شود و ادامه می دهد: همسرم که همیشه و در همه حال کمک کارم بود، بر اثر ابتلا به دیابت شدید سال 93 از دنیا رفت و حالا من مانده ام با فرزندانی که باید در این وضعیت نامناسب اقتصادی آن ها را به تنهایی سر و سامان دهم. در کنار این حالا پایم هم یک ضایعه استخوانی دارد و درد دیگری بر دردهایم افزوده شده است اما حقوق دو میلیون تومانی بازنشستگی، کفاف هزینه های بالای تهیه وسایل بهداشتی و درمانی ما را نمی دهد.درد معلولیت و تنهایی را که کنار بگذارد، به گفته خودش بی توجهی مسئولان او را بیشتر آزار می دهد و می گویدکه از وقتی همسرش به رحمت خدا رفته است، دیگر چشمش به ضریح امام مهربانی ها گره نخورده و پا در حریم حضرت شمس الشموس (ع) نگذاشته است. دوباره اشک بر گونه هایش جاری می شود وقتی که از آرزوی سفر به کربلا که سال هابر دلش مانده است، سخن می گوید و بر این عقیده است که با این وضعیت، امیدی ندارد که چشمش به گنبد و بارگاه حضرت سیدالشهدا (ع) بیفتد. گلایه ای هم دارد از بی توجهی مسئولان که بعد از حادثه او را به فراموشی سپردند و سراغی از وی نگرفتند مگر یکی دو بار که به دلیل مشکلات با آن ها تماس گرفته است.
آرزوی سلامتی
«فاطمه »مادر پنج فرزند است و بار سنگین نگهداری از سه فرزند معلول را در این سال ها بر دوش کشیده است، دقیق نمی داند چند سال دارد اما می گوید متولد 41 است. بعد از تولد دو فرزند سالم، سه فرزند دیگرش با معلولیت فلج مغزی به جمع خانواده آن ها اضافه شدند، فرزندانی که عاشقانه درباره شان سخن می گوید و سختی نگهداری از آن ها را در خانه به جان خریده و حاضر نشده است بچه ها را تحویل مراکز نگهداری دهد. بغض، راه گلویش را سد می کند وقتی می گوید که حدود چهار سال از فوت دو فرزند 27 و 22 ساله معلولش می گذرد، دو پسری که با جان و دل بزرگ کرد و هر روز قد کشیدن شان را با قامت خمیده به نظاره نشست و شب و روز با دیدن دردهایشان اشک ریخت. حالا یک فرزند معلول دارد که نازک تر از گل به او نمی گوید، دختر معصومی که با فلج مغزی پا به این دنیای پر هیاهو گذاشت و حالا به دلیل تشدید بیماری به معلولیت جسمی و حرکتی هم دچار شده است، دختر که با زبان بی زبانی با مادر حرف می زند و چشمان معصومش در نگاه او گره می خورد، تنها کلمه «جان» بر زبان مادر جاری می شود. درد بزرگی است که به دلیل گرفتاری نمی تواند در غم و شادی اطرافیان، سهیم باشد اما خدا را شکر می کند و راضی است به رضای او. تنها آرزویش، سلامتی بیماران به ویژه فرزند معلولش است، هر چند دلش پر می کشد تا گنبد امام خوبی ها را هم زیارت کند و پا در حریم مشهدالرضا (ع) بگذارد اما آخرین بار، دو سال قبل و به منظور درمان فرزندش راهی مشهد شد، اگر چه به دلیل شرایط جسمانی نتوانست پا به صحن و سرایش باز کند و به سلامی از دور قناعت کرد.
با کمترین می سازیم
تامین هزینه سرسام آور وسایل بهداشتی و درمانی برای فرزندش در این شرایط نامناسب اقتصادی، کمر خانواده را خم کرده است، اما خم به ابرو نمی آورند و گلایه ای ندارند. می گوید: داشته باشیم هزینه می کنیم، نداشته باشیم هم با کمترین ها می سازیم. روزانه 20 هزار تومان برای اکسیژن فرزندش هزینه می کند، از پرداخت مبلغی برای حمل و نقل کپسول تا پر کردن آن. وی ادامه می دهد: اگر هزینه های پوشک 75 تا 80 هزار تومانی را که سه روز او را هم کفایت نمی کند کنار بگذاریم، ماهانه 200 تا 300 هزار تومان برای درمانش هزینه می کنیم، مبالغی که به گفته وی، نهادهای حمایتی کمک چندانی برای درمان نمی کنند و همسرش هم به دلیل نگهداری از سه فرزند معلول، سال هاست قادر به کاری نیست و فقط کمک هزینه دریافتی توسط کمیته امداد امام خمینی (ره) و کمک های جزئی بهزیستی توانسته است آن ها را در این سال ها سر پا نگه دارد.