قاسمی
خانه شان گنبدی است با چند اتاق کوچک و درهایی کوتاه، آن قدر که باید سر خم کنی تا بتوانی وارد شوی، شش نفر قد و نیم قد هستند، از یک سال و نیم گرفته تا مادری 42 ساله که شانه های ظریفش دو سال است به پهنای مردانگی می ایستد تا پنج فرزند یتیمش را سرپناه و سایه سر باشد، اما خودش تکیه گاهی ندارد. گاه با چند قطره اشک شبانه یا درد دل با مادر بزرگ فرزندانش، کمی دل را آرام می کند.شش نفر هستند، چهار اتاق در خانه ای گنبدی و گلی دارند، از خانه هایی که کم کم از صحنه روزگار محو می شود. آن ها دعاگوی یکی از اقوام هستند که همین چند اتاق را در اختیارشان گذاشته است. دو اتاق 4 متری آشپزخانه و انباری است و دو اتاق دیگر نشیمن و مهمان خانه ای است که روزهای زیادی میزبان هم ولایتی هایشان است. شش نفرند، روزگاری حال دلشان بهتر بود، تا دو سال قبل که هنوز سایه پدر را بر سر داشتند، تا چند سال قبل از آن که پدر تصادف کند و بعد با سکته ای، دردهای دلش را به خاک باز گوید. پدر راننده تانکر آب بود و بیمه ای ناچیز برایش پرداخت می شد و زمانی که با تصادف خانه نشین شد نتوانست برای حقوق و بیمه اش کار زیادی انجام دهد. مختصر حقوقی حدود 600 هزار تومان از سال ها کار روی تانکر، برای همسر و فرزندانش به جا ماند. با آن حقوق و قلبی نارسا نمی توانست بیش از نیازهای روزانه خانواده را تامین کند و این شد که سال ها مهمان اتاق های گنبدی و قدیمی یکی از فامیل شدند. سه ماه قبل از این که چشمان زیبای محمدش به دنیا گشوده شود، پدر چشم از جهان فرو بست؛ در حالی که 45 سال بیشتر نداشت. پدر از دنیا رفت و زنی جوان با پنج بچه قد و نیم قد در خانه قدیمی به لطف فامیل باقی ماندند.
سقف کوتاه آرزوها
محمد یک و نیم ساله، مریم سه ساله، امین هشت ساله، فائزه 11 ساله و فاطمه 18 ساله این روزها بیشتر از همیشه وابسته مادر شده اند، بهار و عید نزدیک است و هر چند عصرهای زمستان، هنوز سوز دارد اما دختر بزرگ خانه بی خیال سرما، برای شست و شو با دست و پا به جان لباس و پتو و ملحفه های خانه می افتد تا رنج مادر نحیفش کمتر شود هر چند خودش هم آن چنان جانی ندارد اما پای همه کارهای مادر ایستاده است و توقعی برای کلاس کنکور و کتاب کمک درسی ندارد. نه تنها او از آن چه که در مدرسه از کفش، لباس و غذا از دوستانش می بیند و می شنود چیزی نمی گوید بلکه فائزه هم سکوت می کند هر چند دلش از همه داشته های دوستانش می خواهد اما اتاق های کوچک و سقف کوتاه خانه، سقف آرزوهایشان را کوتاه کرده است. امین نیز اسمی از دوچرخه نمی برد، شاید که همه آن ها درک می کنند 600 هزار تومان حقوق پدر و یارانه ها به جایی نمی رسد. همین درآمد بخور و نمیر سبب شد تا زیر پوشش کمیته امداد هم قرار نگیرند.بوی نفت در اتاق های گنبدی کوچک پیچیده است، اتاق ها پنجره ندارد؛ شاید هم اگر داشت چندان تفاوتی نداشت مگر نوری از لطف و مهربانی بر سقف کوتاه خانه شان بتابد. خانه کوچک گاز ندارد، حمام داخل حیاط و سرویس بهداشتی است و مادر جوان از رسیدگی به طفلان کوچک ناتوان می ماند چه رسد به این که بخواهد کاری برای کمک معیشت خانه در پیش گیرد.خانه گنبدی شان دور نیست همین نزدیکی است نزدیک دیوارهای بلند فاصله، آن جا که از یاد همه رفته اند در دل شهر، در همسایگی با انسانیت. دیوار خانه شان کوتاه است و دست شان کوتاه تر اما دل شان بزرگ و بی توقع.
خانه ننه بیگم
قصه خانه های کوچک و دیوارهای کوتاه، یکی دو تا نیست، قصه این خانه ها را در کوچه پس کوچه های شهر می توان حس کرد. خانه ننه بیگم یکی دیگر است؛ خانه که نه، دو اتاق کوچک گنبدی در خم کوچه ای قدیمی، آن جا که به پای قلعه معروف است. ننه بیگم 80 سال دارد، 30 سالی می شود که شوهرش به رحمت خدا رفته است و همه دارایی که از او مانده، همین دو اتاق است او کارگر روزمزد بود. خانه اش از کوچه پایین تر است و دری کوتاه دارد که خوب باز و بسته نمی شود و خیلی شب ها دغدغه پیرزن می شود؛ پیر زن از 6 سال قبل یک پایش را روی زمین می کشد؛ پایش از لگن در رفت اما پولی برای درمان نداشت و همان طور ماند تا وبال جانش شود. حالا به زحمت پایش را زیر کرسی می کشد تا گرم کند، کتری کوچک روی چراغ به جوش آمده است. تلویزیون سیاه و سفید کوچک تنها سرگرمی و دلخوشی روزها و شب های ننه بیگم است، دو دخترش ازدواج کرده و رفته اند گاهی برای سرکشی و نظافت خانه اش می آیند. پسر جوان همسایه بعضی روزها به دیدنش می آید، چراغش را روشن و چای دم می کند و برخی روزها هم برایش غذا می آورد. پای فلجش او را زمین گیر کرده است. تا چند سال قبل حمام و سرویس بهداشتی در خانه نداشت، اما بالا رفتن سن و کم شدن توانش، خانواده را بر آن داشت که در گوشه ای از اتاق اندرونی سرویس بهداشتی و حمامی برایش بسازند. گوشه دیگر اتاق ظرفشویی، آشپزخانه و بقیه وسایل زندگی اش دیده می شود. همه داشته های ننه بیگم از دار دنیا، دو اتاق کوچک و گنبدی و پایین تر از تراز کوچه است که شرکت آب و فاضلاب برای اشتراک او سه میلیون تومان تعیین کرده است، اما تا حالا فقط 900 هزار تومان پرداخته است. سایه زندگی بر خانه او می گذرد؛ دلگیر است از تنهایی و بیماری، از دری که بسته نمی شود از درماندگی و کارهایی که نمی تواند انجام دهد.عید و سال نو نزدیک است، خانه هایی این جا سرد است، خانه هایی در همین نزدیکی، گرمای مهربانی می خواهد.