وجود کودکانکار و خیابانی در جامعه واقعیت تلخی است که هر روز آن را میبینیم و شاید دغدغه بسیاری از ما نباشد. نگارنده معتقد است موضوع کودکانکار جذابیتهای بالایی برای رسانه دارد و به این دلیل وقتی با این بچهها همگام و همکلام شدم تا اعتمادشان را جلب کنم، واقعیتهای تلخی را از زندگی این بچهها شنیدم که شاید چنین مطالبی را به دیگران نگویند. فکر میکنم در صورتی که رسانهها حضور جدیتر و پررنگتری در این حوزه داشته باشند و مردم را برای مشارکت در طرحهایی که برای کمک به بچههای کار و خیابان تشویق کنند میشود بخشی از دردها و سختیهایی را که کودکان خیابان با آن بهصورت روزانه دست و پنجه نرم میکنند برطرف کرد. در بسیاری از موارد شاهد هستم زخمهایی روی دست و صورت بچهها وجود دارد که بخشی از آن ناشی از بیمهری پدر و مادر و بخش دیگری از آن به دلیل تنبیه هایی است که افراد و صاحب کارهای این بچهها بر تن نحیف بچهها وارد کردهاند. بر خلاف تصور برخی که میگویند کودکانکار خشن و بیاحساس هستند باید بگویم تجربهای که از حضور و بودن در کنار بچهها به دست آوردهام نشان میدهد کودکانکار معصوم هستند و این را میشود در آرزوهای این بچهها دید. این بچهها آرزو دارند که پدر و مادرشان عاقبت به خیر شوند و یا آرزوهایشان از جنس پدر و مادر است.
بچههایی که خود بدسرپرست هستند اما دلشان برای پدر و مادرشان میتپد. خیلی از این بچهها با وجود فشارهایی که از سوی پدر و مادر خود میبینند تا درآمد بیشتری داشته باشند، برای اینکه دل والدین خود را به دست بیاورند بیشتر کار میکنند تا به خیال کودکانهشان پدر و مادر را خوشحال کنند. کودکانکار مهربانند و معصوم و کافی است با آنها همدرد شویم تا بفهمیم که چه دلهای بزرگ و حرفهای زیبا و شنیدنی برای گفتن دارند.
من از این بچهها دعای خیر برای پدر و مادری یاد گرفتم که ممکن است پدر و مادر برای آن بچه پدر و مادری نکرده باشند. دیدهام سالمندانی را که برای بچههای خود پدر و مادری کرده بودند اما حالا در سرای سالمندان هستند. حالا کودکانکاری میبینم که بدسرپرست می باشند و از کودکی عاشق پدر و مادرشان هستند و برای آنها آرزوهای زیبا میکنند و این درسی است که از این بچهها باید یاد گرفت.