رضایی -هیکل نحیفی دارد و انگشتانش را مدام به هم گره می زند. او می گوید: الان که ترک کرده ام می فهمم چگونه 25 سال از زندگی و بهترین روزهای عمرم را با مواد مخدر نابود کردم.
حالا به طور مرتب دور هم جمع می شویم تا به کمک هم، پاکی خود را حفظ کنیم. ما معتادانی هستیم که برخلاف انتظار، از مهلکه اعتیاد جان سالم به در بردیم و متوجه شدیم اگر تلاش کنیم برای ما هم امید وجود دارد.
حمید یکی از افرادی است که در اوج مصرف مواد مخدر تصمیم به پاکی و رهایی گرفت.
از کجا اعتیاد شما شروع شد و چندسال درگیر آن بودی؟
معتاد شدنم به سال ها پیش برمی گردد، نمی دانم فکر کنم 15 سال داشتم که شروع به مصرف مواد مخدر کردم و تا چشم باز کردم دیدم 25 سال است که در باتلاق افیون گرفتار شده ام.
عوامل زیادی باعث اعتیادم شد مثل جنگ و دعواهای مداوم در خانه که سبب سلب آرامشم شده بود، دایم از خانه فراری بودم و همین امر باعث پناه بردن به دوستانی شد که مرا به سمت مصرف مواد مخدر ترغیب کردند. آن ها می گفتند با مصرف مواد آرام می شوی.
چگونه استعمال موادمخدر را شروع کردی؟
اوایل با سیگار شروع کردم اما وقتی دیدم دوستانم بعد از مصرف مواد به اصطلاح شاد و شنگول می شوند من هم تحریک شدم و برای رهایی از افکار آشفته پای بساط مصرف مواد نشستم و ابتدا حشیش را تجربه کردم و این کار کم کم به تریاک و سپس هروئین کشیده شد و در آخر هم به کراک روی آوردم. هر چه می گذشت مصرفم بیشتر می شد تا جایی که برای تامین مخارج اعتیادم مجبور به دزدی می شدم و همین کار باعث شد اختیار زندگی ام را از دست بدهم.
مصرف مواد چه تاثیری بر زندگی ات گذاشته بود؟
چهره ام زار می زد که معتادم بنابراین از جمع فراری بودم و به فردی گوشه نشین تبدیل شده بودم چون می دیدم دیگران مرا به چشم یک آدم حقیر نگاه می کنند و این باعث رنجش من نسبت به جامعه می شد؛ به قول معروف با مصرف بیشتر می خواستم از دیگران انتقام بگیرم.
در چندسال اول مصرف، هیچ وقت خودم را معتاد تصور نمی کردم چون آن قدر دیوار افکارم بلند بود که اعتیادم را نمی دیدم و با خود می گفتم من معتاد نیستم و هر موقع بخواهم ترک می کنم، معتاد کسی است که در پارک می خوابد یا کنار جوی یا خیابان افتاده است.
چه شد که تصمیم به ترک گرفتی؟
بعد از 25سال مصرف دیگر خسته شدم، از خودم و از مواد مخدر بدم می آمد. دایم از خدا می خواستم یا جانم را بگیرد یا کمکم کند تا ترک کنم چون همه اختیارم در دست مواد بود.
انگار می گفت با چه کسی بگردم، چی بخورم، کی بخوابم و کجا بروم و این بسیار آزارم می داد تا این که خودم را به کمپ ترک اعتیاد معرفی کردم و توانستم اعتیاد را کنار بگذارم و الان حدود هفت سال است که هیچ گونه مواد مخدر یا الکلی مصرف نکرده ام.
بعد از ترک اعتیاد، وسوسه برگشتن به شما دست می داد؟
اوایل ترک و بعضی اوقات احساس بی هویتی و پوچی به سراغم می آمد و باعث می شد وسوسه یک بار مصرف دوباره، به سراغم بیاید ولی با یادآوری بدبختی هایی که به خاطر استعمال موادمخدر کشیدم و شناختی که از بیماری اعتیاد پیدا کردم خیلی راحت وسوسه را از خودم دور می کردم.
الان هیچ گونه رغبتی به مصرف مواد ندارم و هرگاه اندک وسوسه ای به سراغم بیاید، گذشته ام را به یاد می آورم و از همه مهم تر با کسی که از جنس خودم هست مشارکت می کنم و از وسوسه رها می شوم چون آموختم تنها با اقرار به وسوسه و مشارکت آن، می توانم به خودم کمک کنم.
چه احساسی نسبت به خودت و زندگی پیدا کردی؟
در زمان مصرف، افکار خراب و منحرفی داشتم و هرچیزی را با فکر بیمارم سنجش می کردم و تفکرم این بود که فقط خودم قادر به فهمیدن هستم و فکر من بکر است و از درک گفته های دیگران عاجز بودم اما الان که ترک کرده ام می فهمم چگونه 25سال از زندگی و بهترین دوران نوجوانی و جوانی ام را با موادمخدر نابود کرده ام.
رفتار جامعه و خانواده با معتاد باید چگونه باشد؟
در وهله اول خانواده و سپس جامعه، فرد معتاد را بیماری بدانند که نیاز به دستگیری دارد. همه ما راهی برای برگشتن به روال طبیعی زندگی داریم و شاید این حق ما باشد اما طرد شدن، خیلی از معتادان را به ورطه نابودی و مرگ می کشاند. باید خانواده و جامعه بپذیرند که این افراد نیاز به درک شدن، دیده شدن، دستگیری و حمایت دارند و باور داشته باشند معتادان هم می توانند راهی به سوی فردا بازکنند.
حرف آخر ؟
اگر خانواده ها آگاهی لازم درباره نوع برخورد با یک مصرف کننده را داشته باشند و در جامعه دسترسی به موادمخدر به راحتی میسر نباشد، اگر آموزش و پرورش در شناخت این معضل و بیماری تلاش گسترده ای به خرج دهد و همه و همه برای نجات یک مصرف کننده دست به دست هم بدهند، این بیماری را می توان به راحتی شکست داد و از آمار افراد مبتلا به مصرف مواد به شدت کم کرد.