زهرا خسروی- نمی شود به جنگ آن چه تقدیر برای آدمی رقم زده رفت.
گاهی باید تسلیم آن شد و پذیرفت اما تسلیم شدن به معنای آن نیست که از ظرفیت ها و توانایی هایش بهره نبرد بلکه با اراده قوی تر از قبل باید پا به میدان گذاشت تا آن هایی که در سلامت کاملند به این بینش برسند که نقص عضو دلیلی نمی شود که از جامعه کنار گرفت و به زندگی روزمره ادامه نداد همانند او که تقدیر در 14 سالگی اش این گونه برایش رقم زد که در اوج نوجوانی یکی از دست هایش را از دست بدهد همان دستی که از هر انگشتش هنری می بارید و این نقطه سرآغازی بود تا تلاشش را دوچندان کند برای جبران آنچه از دست رفته است و امروز هرچند انگشتانش کمتر از دیروز است اما نقش هایش بیشتر و زیباتر شده است.
اولین بار انگشتان دستش را با نخ گبه آشنا کرد تا در تار و پود مشکلات معلول بودن نقشی از هنر بیافریند تا قابی ماندگار شود بر گوشه گوشه روستا.
و حالا که 41 سال از آن زمان می گذرد این بانوی سخت کوش، به عنوان کارآفرینی صحبت می کند که با یک دست، همان دستی که می گویند یکی بودنش صدا ندارد حرف ها برای گفتن دارد، حرفهایی از جنس هنر، هنرنمایی و خودکفایی و با هر گرهی که بر فرش می زند گره ها باز می کند، گره هایی از جنس مشکلات و محرومیت و دنیایی را آباد می کند.
این بانوی سخت کوش نه تحصیلات دانشگاهی آنچنانی دارد و نه بیشتر وقتش را در کلاس های مختلف گذرانده است.
زمان برایش بهترین کلاس و پشتکارش بهترین تجربه زندگی اش است، پشتکاری که باعث شد نه تنها معلولیتش محدودیتی نباشد بلکه محرومیت و زندگی در نقطه صفر مرزی نیز نتوانست وی را از رسیدن به اهدافش منع کند.
بانویی که هرچند این روزها دیگر مانند گذشته نیست اما تا به یاد می آورد مانند رودی خروشان همواره در تلاش برای رسیدن بوده است؛ رسیدن به قله های بلند سعادت، سربلندی، خودکفایی و کارآفرینی.
درنقطه صفر مرزی و روستای «شند معصومه» در 100 کیلومتری مرکز نهبندان روزگار سپری می کند، بانویی که به حق می توان وی را یک کارآفرین نامید.
«حسنی» هرچند بر اثر حادثه یک دستش را از دست داده است اما این موضوع مانع فعالیت های وی نشده تا جایی که بیشتر وقتش را صرف آموزش و تعلیم هنرهایی کرد که اینک تک تک آن ها سرمایه ای شده برای اهالی روستا، اقوام و بستگانش و چنان با تار و پود وجود آن ها گره خورده که هنر خود را مدیون وجود او هستند.
این بانوی هنرمند می گوید: سال ها قبل در حالی که بر شتر سوار بودم به پایین سقوط کردم و همین سبب شد یک دستم را از دست بدهم.
وی ادامه می دهد: هنگامی که از شتر به پایین افتادم برای ترمیم و معالجه به شکسته بند مراجعه کردم، گویا وی مهارت کافی نداشت و همین امر سبب شد چند روز بعد دستم سیاه شود و هنگامی که به پزشک مراجعه کردم چاره ای جز قطع آن نبود.
اما این حادثه نقطه آغازی بود برای این که پشتکارم برای رسیدن به اهداف و برنامه ها دوچندان شود و سخت تر از گذشته تلاش کنم؛ تلاش برای انتقال هنرها و تجربه هایی که از بزرگ ترها به ارث برده بودم.
همه استاد
«همه استاد شدند»این جمله را می گوید و ادامه می دهد: تا زمانی که در توانم بود به همه اهالی روستا هنرهایی که از بزرگترهایم به یادگار مانده بود را آموزش دادم طوری که در حال حاضر همه برای خود استاد شده اند.
«حسنی» می افزاید: هنرهایی مانند قالی بافی، گبه بافی، پلاس بافی، پشتی بافی، خیاطی و... هر چه می دانستم بدون هیچ چشمداشتی و برای رضای خدا آموزش دادم و در اختیار افراد گذاشتم و اکنون نیز عده ای با همین هنرها روزگار می گذرانند.
البته این ها گوشه ای از هنرنمایی این بانوی سخت کوش و پرتلاش است چرا که علاوه بر قالی بافی، خیاطی و... مانند دیگر زنان سخت کوش روستا بیشتر کارهای خانه مثل پخت و پز، شست و شو و... نیز بر دوش اوست.
همه کارها را انجام می دهم
این بانوی کارآفرین می گوید: با همین یک دست تقریبا تمام کارهایم را خودم انجام می دهم و همچنین در رسیدگی به امور دام نیز به همسرم کمک می کنم.
«حسنی» می افزاید: حدود 10 گوسفند دارم که باید برایشان جو و گندم آماده کنم و به آن ها رسیدگی کنم چون همسرم نمی تواند از پس آن برآید و کارها را به تنهایی انجام دهد.
علاوه بر این درست کردن ماست، کشک، قروت، کره و... نیز از دیگر کارهایی است که باید در طول روز انجام دهم.
پردرد شدم
این بانوی سخت کوش می گوید: آنقدر با این یک دست کار کرده ام که دیگر به سختی می توانم آن را تکان دهم. «حسنی» با حسرت می افزاید: تمام کارهایم را با همین یک دست انجام می دادم، بچه هایم را هم با همین یک دست بزرگ کردم و به عرصه رساندم اما دیگر این دست هم از کار افتاده است و درد می کند.
وی ادامه می دهد: هر فردی در روستا مشکلی داشت حل می کردم اما دیگر نمی توانم و مدتی است که حتی برخی از کارهایم مانند پخت و پز نان را هم همسایه ها انجام می دهند و به من کمک می کنند وگرنه دیگر نمی توانم با این دست کار کنم.
آرزوی سفر کربلا
اولین آرزوی این بانوی پرتلاش سفر به کربلا و زیارت حرم مطهر امام حسین (ع) است. در این زمینه می گوید: کاش شرایطی فراهم می شد و می توانستم به زیارت مرقد مطهر امام حسین(ع) بروم.
اما دیگر آرزویی که دارد این است پسرش که چند سال است زنی عقد کرده شرایط به نحوی برایش فراهم شود که سرو سامان بگیرد.
اگر همه زنان روستایی همانند او این قدر همت داشته باشند به طورحتم دیگر نمی توان گفت دراین سال هایی که قهر طبیعت دو چندان شده و زندگی بر روستاییان به تنگ آمده راهی شهرها و دیگر نقاط شده بلکه در روستا مانده و هر کدام خود یک کارآفرین شوند.