لحظاتی مانده
غزل رفتن شب های مناجات و دعا
دل من را به تکاپو انداخت
گام ها به تلاطم افتاد
با خودم زمزمه دارم رمضان رفت و دلم بنده نشد
رمضان رفت و چه غافل بودیم
گام هایم به تلاطم افتاد
شاید از مرز زمان
ره به فردای دگر
به مناجات سحر در رمضانی نرسد
شاید این چند سحر فرصت برگشتن ماست
دست ها را به دعا برداریم
تا که فرصت باقیست
تا ضیافت باقیست
تا که اشکی جاریست
بشتابیم و بخوانیم خدا را
و بخواهیم ببخشد ما را
و از او استعانت خواهیم
استجابت خواهیم
استطاعت خواهیم
و بخواهیم از او
که جلایی بخشد دل ما را که به زنگار گنه آلوده است
و غمین غم برچیدن این سفره شویم
تا که فرصت باقیست
فرصتی تا رمضان دگر از او طلبیم
اثر حسین ابوترابی
برگرفته از کتاب شب انتظار