ببخشید شما؟
اولین قدم برای وارد شدن به دایره دور هر آدم، دانستن اسم اوست
قدیمیها میگفتند هر آدم دور خودش یک دایره دارد؛ دایرهای نامرئی که او را از باقی آدمها سوا میکند. خلق و خو، شکل و شمایل، رازها و باورها. میگفتند اولین قدم برای وارد شدن به دایره دور هر آدم، دانستن اسم اوست، انگار که اسم یک کلید باشد. وقتی کسی را به اسمی مینامی، این کلید دروازه را باز میکند و تو را راه میدهد توی حریم رفاقت و دشمنیها، ناآرامی و آسودگیهایش. قصه باشد یا واقعیت، اسمها دنیای ما را بزرگ میکنند. شاید برای همین وقتی مشغول قد کشیدن هستیم، همه آشناییهای کودکانهمان را با این سوال شروع میکنیم که «اسمت چیه؟»
ضاد
فائضه غفارحدادی
صدا به صدا نمیرسد. پشت سرم چند نفر آرزو دارند زودتر رسید بگیرم و رفع زحمت کنم تا خودشان فرم تکمیلکردهشان را از نیمدایره خالی روی شیشه مرزی بین ما و اپراتورها سر بدهند داخل. اپراتور پشت شیشه به جای رسید، فرمم را پس میدهد و با پوزخند میگوید: «خانوم، اسمتون رو غلط نوشتید.» میخواهم بگویم آخر کدام آدم بیسوادی بعد از 27 سال که از کلاس اول ابتداییاش میگذرد هنوز اسم خودش را هم غلط مینویسد؟ ولی فضا مساعد نیست. داد میزنم: «نه، فائضه من اینجوریه» و او هم داد میزند: «مگه میشه آخه؟ توی شناسنامهتونم اینجوریه؟» با نگاهی به نگاه کلافه پشت سریهایم میگویم: «خب توی شناسنامهام اینجوریه دیگه وگرنه که تو صدا زدن، «ز» با «ض» چه فرقی میکنه؟» مطلب آنقدر سنگین است که نمیفهمد. ادامه میدهد: «آخه معنی اش چیه؟» و من در پسزمینه صدای نچنچ اطرافیانم توضیح میدهم که «این فائضه از فیض میاد. به معنای فیضدهنده و اون یکی از فوز به معنای رستگار.» این توضیح را از هفتسالگی میانگین یک روز در میان به عالم و آدم دادهام. سوم ابتدایی بهجز من که فائضه بودم یک فائزه هم در کلاسمان بود. قانون کلاس هم این بود که همدیگر را به فامیلی صدا نزنیم. اول سال اسمم شد «فائضه با صاد ضاد» و اسم او شد «فائزه با ر ز». وسط سال «صاد ضاد» بودم و او «ر ز» و آخر سال دیگر همه مرا «ضاد» صدا میکردند و یادم نیست به آن بینوایی که اسمش بهخاطر من مضمحل شده بود چه میگفتند. بارها توی کارتهای مهم و فرمهای سرنوشتساز، اسمم را اشتباه نوشتهاند. یعنی مثلا خواستهاند درستش کنند. حالا دم آنهایی که فائضه را فائزه میکنند گرم. خیلی شده که فاطمه شدهام. مدتها توی دفترچه بیمهام فائقه بودم. گاهی هم شده که نوشتهاند فائظه که این آخری دیگر اوج خلاقیت است. روزی که بابای خوشحال من گواهی تولد اولین فرزندش را گذاشته روی پیشخان ثبت احوال و اسمش را گفته، مامور ثبت احوال گفته که خیلی وقت است چنین اسمی ننوشته و از املایش مطمئن نیست. باید دفتر اسمها را بیاورد. هرچه بابا گفته که ما این اسم را از توی قرآن انتخاب کردهایم و آنجا با «ز» است تو کتش نرفته. یک دفتر ضخیم و بزرگ آورده و در برابر چشمهای بهتزده بابا نشانش داده که اصلا فائزه نداریم و فائضه درست است. بابا هم بیآنکه چاره دیگری داشته باشد پذیرفته که من تا آخر عمرم بابت اسمم توضیحات چندخطی قانعنکننده بدهم.
بارها دلم خواسته بروم اسم توی شناسنامهام را عوض کنم اما هر بار تصور کردهام که دوباره مامور ثبت احوال که دیگر لابد سنی ازش گذشته دفتر ضخیم و بزرگش را میآورد و نشان میدهد که اصلا فائزه نداریم و فائضه داریم. آن وقت شانه بالا میاندازم و میگویم: «اصلا چرا همه فائزهها نروند اسمشان را فائضه کنند؟»
فراخوان داستان: شما هم میتوانید از «اسم»تان برایمان بگویید؛ چه کسی و چطور اسم شما را انتخاب کرده است؟ دوستش دارید یا نه؟ تا حالا با هم به مشکل خوردهاید؟ اسمتان را میگویم.