خسروی
صبح زود بیدار می شود و سراغ زیرزمین تاریک خانه می رود تا دستی به سر و روی کرسی چوبی بکشد، سوز سرما امسال زودتر از سال های قبل خود را نشان داده و اهالی خانه را کلافه کرده است. کرسی قدیمی را روی گودال کف اتاق می گذارد و لحاف بزرگ را روی آن پهن می کند و مقداری از زغال های داخل اجاق مطبخ را درون آن می ریزد. در چشم به هم زدنی هوای زیر کرسی گرم می شود. بوی ایجاد شده از حرارت زغال چوب کرسی و لحاف پشمی حسی خوشایند ایجاد کرده است. خورشید که رو به غروب می رود کم کم اعضای خانواده از راه می رسند و یکی یکی در گوشه ای ازکرسی خود را جا می دهند. دیری نمی گذرد که مادر سینی چای را روی آن جا می دهد ، بخار چای داغ سردی اتاق را بیشتر نشان می دهد و ....
کرسی زغالی
«امیرآبادی زاده» 75 ساله است. گریزی به روزهای سرد سال های نه چندان دور می زند، زمانی که فقط 10 سال داشت و تمام هم و غم او منتهی می شد به سرگرمی دوران کودکی و بازی در کوچه های سرد و خزیدن درون کرسی گرم خانه تا هرم گرما یخ دستان و پاهایشان را باز کند.حس گرمای کرسی قدیمی خانه پدری هنوز در ذهنش مانده است، می گوید که در گوشه بالای خانه، اجاقی با یک چهارپایه قرار داشت که پخت و پز مادر آن جا انجام می شد و کتری سیاه مسی که جزو جدایی ناپذیر آن بود. طعم شلغم های اجاق پز درون دیگ چدنی بر شیرینی خاطرات آن زمان می افزاید، زمانی که می گوید: دیگ سیاه قدیمی با سه چغندر، زردک و شلغم از نماشوم (غروب آفتاب) پُر و روی زغال های اجاق گذاشته می شد تا برای صبح آماده شود.او از جمع 9 نفره خانواده اش یاد می کند که سر شب کرسی چوبی، مرکز دورهمی های آنان می شد تا شب غیر قابل توصیف، آرام و گرم دیگری را تجربه کنند یا رویاهای دوران کودکی را به صبح برسانند. او با مکثی از بخاری های کنده ای هم یاد می کند که جای خود را به کرسی های چوبی داد و طعم چای مهربانی و غذاهای خانگی روی آن هنوز زیر دندان او باقی مانده است.او بخاری نفتی در انواع بزرگ و کوچک را از دیگر وسایل گرمایشی زمان گذشته مطرح می کند که بعدها چراغ والور و عالی نسب جایگزین آن شد و شعله آبی سوزش با کتری لعابی زرد رنگ
غل غلی در گوش زمستان به راه می انداخت.او سرمای آن روزها را با الان قابل مقایسه نمی داند، از پارو پارو برفی که بر بام خانه ها می نشست تا کوچه و خیابان هایی که به واسطه درخشش دانه های سفید الماس گونه برف، رخت سپیدی بر تن می کرد حرف به میان می آورد. آهی به یاد آن روزها می کشد و ادامه می دهد: قبل از طلوع آفتاب چند نفر از اهالی خانه راهی پشت بام می شدیم تا قبل از آب شدن برف ها و گِلی شدن پشت بام، آن را پارو کنیم.شهروندی هم که 58 بهار از عمرش را پشت سر گذاشته است، گریزی به خاطرات 10 سالگی اش می زند و از خانواده 11 نفری شان یاد می کند که با گرمای کرسی جمع شان جمع تر می شد؛ روزگاری که به گفته «کریمی»، همه چیز بوی دلخوشی می داد و سرمای هوا با گرمی روابط، رابطه مستقیم و زندگی زیر پوست یخ زده شهر طور دیگری جریان داشت. او از زمستان هایی یاد می کند که برف تا زانو پشت در خانه تلنبار می شد و گاهی به دلیل برف زیاد طی کردن فاصله 20 متری خانه تا نانوایی نیم ساعت زمان می بُرد.
علاءالدین بعد از کرسی
یک شهروند هم از کرسی به عنوان اولین وسیله گرمایشی در گذشته یاد می کند که جزو جدایی ناپذیر همه خانه ها بود و جمع اعضای خانواده به مدد این وسیله قدیمی جمع تر می شد. به گفته «صدر» در گوشه ای از خانه گودال کوچکی حفر و مقداری زغال آتش درون آن ریخته می شد و خاکستری روی آن قرار می گرفت تا با هُرم گرما، سرما تحت الشعاع قرار بگیرد. پس از گذشت مدتی، چهارپایه هایی به نام منقل، جای خود را به گودال های حفر شده درون خانه داد. او به خاطر دارد که با ورود نفت به شهرها، چراغ های علاءالدین وسیله گرمابخش خانه ها شد و شعله آبی سوز آن با عطر آبگوشت های مادر، نفسی تازه در جان خانه می دمید. بعدها بخاری چکه ای به بازار آمد که نفت قطره قطره داخل مخزن می ریخت هر چند دردسرهای زیادی داشت و گاهی دود زیاد آن روزگار اهالی خانه را سیاه می کرد.او از بخاری کاربراتوری هم یاد می کند؛ که با درجه ای، نفت تنظیم و وارد بخاری می شد اما بعدها شوفاژ به بازار آمد و به وسیله گرمابخش ایده آلی برای خانه ها تبدیل شد.
خرید نفت از بقالی
او از خاطرات تهیه نفت هم به شیرینی یاد می کند و می افزاید: در گذشته بقالی محل، یک بشکه 200 لیتری نفت داشت که همیشه در آن باز بود و با پیمانه ای مشخص و یک دسته بلند که به ته بشکه می رسید، نفت را در اختیار ساکنان می گذاشت.او ادامه می دهد: افراد با ظرف حلبی که چلک نام داشت و با قوطی های خالی روغن نباتی ساخته می شد، با پرداخت دو و نیم ریال یک لیتر نفت می گرفتند. به گفته وی، بعدها افرادی به عنوان نفت فروش با گاری های چهار چرخ در کوچه ها با صدای نفتی نفت حرکت و اهالی را برای تهیه آن باخبر می کردند.
یک دکان ، یک دنیا چراغ
چراغ ساز قدیمی بیرجند هم با 54 سال سابقه کار، حرف های خواندنی زیادی دارد، «پروینی» به دوره ششم ابتدایی برمی گردد که از مادر می خواهد او را به استادِ کار کشته ای بسپارد تا فن و حرفه ای بیاموزد و مادر هم دست در دست پسر نوجوان، راهی مغازه استاد «لاری» می شود و ...«پروینی» از استاد به عنوان پدری دلسوز یاد می کند تا جایی که به واسطه علاقه زیاد استاد به پسر نوجوان هم، حالا بعد از سال ها برخی او را به نام خانوادگی «لاری» همان استاد قدیمی او می شناسند. پا به دکان قدیمی اش که می گذاری، جا برای سوزن انداختن نیست و انواع چراغ های قدیمی در آن به چشم می خورد.روزی یک و هفته ای 6 تومان درآمدی بود که اوایل انقلاب از کسب و کار عاید او می شد که بعدها به هفته ای 15 تا 20 تومان افزایش یافت. حالا استاد 41 خزان و زمستان در حجره قدیمی روز را به شب رسانده است. با عشق وصف نشدنی از کارش سخن می گوید، شغلی که حالا دو پسرش هم کمک کار او هستند و مشتری های خاص خود را دارد.تقویم خاطرات را که ورق می زند، به روزهایی برمی گردد که از صبح زود راهی مغازه قدیمی می شد و تا ساعت های پایانی شب مشغول به کار بود و خستگی برایش معنی نداشت، او با 66 سال هنوز عاشقانه و بی وقفه کار می کند حتی با بوی نفتی که شاید برای بقیه آزاردهنده باشد. می گوید: فقط دعای خیر مادر است که توانستم با همان عشق و علاقه اولیه به کار ادامه دهم و سرپا بمانم.حالا خاطرات آن روزها از سرما ، کرسی ، چراغ های نفتی و ... را فقط می توان در همکلامی با بزرگ ترها جست وجو کرد ، خاطراتی که هر جمله آن حسی خوشایند از صفا ، صمیمیت و سادگی القا می کند.