خاطره نشینی در خانه قدیمی
خسروی - سربالایی تند یکی از کوچه های کم عرض و قدیمی شهر را به سختی پشت سر می گذارد و گاهی رفت و آمد عابران را با عینک ته استکانی از زیر ذره بین نگاه، می گذراند. زیر سر در ورودی با هلال های گچ بری خانه خشت و گلی قدیمی، جلوی در کوچک چوبی و آبی رنگ؛ نان سنگک درون پارچه را روی سکو می گذارد و بعد از مکثی کوتاه؛ کلید را که با نخ ضخیم به گردن آویخته است از زیر لباسش بیرون می آورد و درون قفل می چرخاند.
هشتی
در چوبی با کوبه های متفاوت زنانه و مردانه با صدای ناله لولاها روی پاشنه می چرخد و با باز شدن آن؛ خنکای ملایمی صورت را نوازش می دهد و هشتی؛ تنها فضای واسطه بین اندرونی و بیرونی برای محفوظ ماندن حریم خانه از نگاه افراد غریبه و نامحرم، در قاب نگاهت قرار می گیرد. هشتی را که پشت سر بگذاری، از پیچ و خم دالان باریک، کم نور و سرپوشیده به واسطه راهروی کوچکی وارد اندرونی و حیاط بزرگ خانه می شوی. وسط حیاط با دیوارهای خشتی و باغچه مملو از درختان تنومند انجیر، انگور و انار؛ کنار حوض کوچک آبی، حوالی شمعدانی ها، سمفونی باد و آواز گنجشک ها روی شاخه درختان با پیچیدن صدای شادی های کودکانه در گوش اقاقی ها، نوید جریان زندگی در خانه های قدیمی با معماری های منحصر به فرد را دارد.
حیاط
دور تا دور حیاط را که از زیر نظر بگذرانی، اتاق های کوچک و بزرگ با دیوارهای قطور با درهای چوبی به یکدیگر متصل شده است.
خورشید که وسط ظهر یک روز زمستانی از پشت پنجره های کوچک چوبی روی فرش های دست باف با طرح های ریزماهی، ترنج و خشتی اتاق نشیمن می تابد، رنگین کمانی از نور به خانه می آورد. نم آبی که بر سقف و دیوار خانه کاهگلی می نشیند، عطر دل انگیز خاک و قدم زدن در حیاط؛ نفسی تازه در جان و خانه می دمد.
مطبخ
کافی است سر را به چهار طرف حیاط مرکزی خانه بچرخانی، در یکی از گوشه های دنج آن، اتاق سیاه و دود گرفته ای با سقف گنبدی توجه را جلب می کند؛ پیرزن، از زن همسایه می خواهد هیزم بیشتری بریزد و آتش تنور را تندتر کند. «گُلشاه» با کمر خمیده، هیزم ها را از پستوی کنار مطبخ جا به جا می کند و درون تنور می ریزد و شعله های سرخ آتش از تنور گلی، زبانه می کشد. دختر بزرگ خانه با ناخن های حنا شده و لباس های رنگارنگ، گرده های خمیر را روی سینی کنگره دار مسی می گذارد و روی دوش به مطبخ می برد و دیری نمی گذرد که بوی نان هیزمی وسط ظهر زمستان سرد و استخوان سوز، مشام اهالی را تا چند خانه آن طرف تر نوازش می دهد. آن طرف مطبخ رنگ و رو رفته خانه بزرگ و قدیمی، پستویی با کندوک های بزرگ گلی مملو از گندم، جو و ... سال هاست در سکوتی، دور از همهمه و هیاهوی زندگی امروزی جا خوش کرده است. این جا حالا در پس مدرنیته و زندگی های امروزی، جان باخته و به طاقچه فراموشی سپرده شده است.