مخور دریغ که صحرا پر از مغیلان است
که در نظام فلک زین نسق فراوان است
بلندی ار طلبی از نهیب دهر مترس
که نوک قله همی زیر برف پنهان است
همیشه حبس و قفس از سر عداوت نیست
بسی چو یوسف محبوب، کنج زندان است!...
ببین که مسند شاهی چه آمدش بر سر
مبند پس تو بر آن دل، که سخت لرزان است!
دلم خوش است در این چله پر از غوغا
کنار بوده ام از آن چه خوف طغیان است
چگونه شکر نمایم خدای را که مرا
معاف کرده از آن هر چه بیم نیران است
محمدحسین پژوهنده ملقب به دیانتی- قاین
*****
گشته آوازه به هر جا، غم پنهانی ما
تو نداری خبر از بی سر و سامانی ما
سوختم زاتش هجران تو شب های فراق
نیست امید سحر در دل زندانی ما
روزگاری بود از اشک سراغت گیرم
کس نیامد به جز از اشک به مهمانی ما
شده غم خوار کسان آن که غمش کشت مرا
نیست آگه مگر از درد پریشانی ما
چه غم از آن که شوم کشته آن چشم سیه
مُهر غم خورده ز آغاز به پیشانی ما
هم به هجران و به وصل تو بسی سوخته ایم
وای از سوز و گداز و غم و حیرانی ما
دود آه شب من دوش به افلاک رسید
بر ملا گشت( رها) آتش پنهانی ما
علی میرزائی