اکبری
صدای تیک تیک و تق تق از فاصله دور گوشم را می نوازد. رقص آتش در کوره مرتب شعله می کشد آهن های گداخته و سرخ شده در کوره، روی سندان کشیده می شود و پتک سنگین آهنین شکل و شمایل آن را تغییر می دهد. ضربه پتک، مقاومت را از آهن می گیرد و همچون موم در اختیار سلیقه آهنگر قرار می گیرد. آن گاه در اشکال مختلف کلنگ، چاقو و ... جلوی دوربین ظاهر می شوند. هوای داغ و کوره داغ در کارگاه کاهگلی 20 متری آن هم بدون تهویه هوا، فضایی خاص را ایجاد کرده است و انگار پارچ آبی را به روی اوستا و حاضران ریخته اند اما آقای آهنگر از گرما، فضای پیر و قدیمی کارگاه نمی نالد زیرا عشقش این است که میراث دار اجدادش باشد و حرفه آهنگری را به نسل بعدی خود بسپارد. او خاطرات خاص را از این کوره، کوره خانه و هنرمندان دیروزش دارد. روزگاری در قالب چاقو، بیل، کلنگ، ظروف مسی و قاشق و ... از خانه تا مزرعه در کنار مردم حضور داشته است و خیلی ها با این هنر زندگی می کردند اما امروز چراغ این کوره ها یا خاموش یا در حال خاموشی هستند و جالب این که گویا دستگاه های متولی هم از این حرفه فراموش کرده اند!!
جدال با آهن و آتش است. روزگاری کارزار بازار آهنگری حسابی سکه بود و این روزها کمتر می توان نام و نشانی از آن پیدا کرد. صدای تق تق چکش های مردان آهنگر کمتر به گوش می رسد و انگشت شمار مردان آب دیده در این کار در سکوت، طی طریق می کنند. سراغ چند آهنگر شهر می رویم. تنها صدایی که این جا شب و روز شنیده می شود، صدای پتک هایی است که آهنگر شهر بر سر آهن های گداخته می کوبد. تق، تق، تق ...، سرچشمه صدای پتک آهنگر شهر از ته ده (محله قدیمی شهر) به گوش می رسد. نمی دانم می توان نامش را کارگاه آهنگری گذاشت یا نه؟ پایه های کارگاه مرد آهنگر سست شده و فرتوتی و پیری از سر و روی فضا پیداست. سقف و دیوارهای کاهگلی دیگر جایی برای سیاه شدن ندارد و در اتاقک کوچک جای سوزن انداختن نیست. بوی دود و آهن داغ و خاک، آزار دهنده است. به سختی جایی برای نشستن پیدا می شود. معرف کارگاه کوچکش همان نوشته روی دیوار کاهگلی است. مرد آهنگر فولاد آب دیده است، ابایی ندارد. پای کوره داغ که می نشیند زمین و زمان را فراموش می کند. در کنج اتاقک کاهگلی آهنگری ،زمان به خواب رفته است. پتک کوبیدن های مداوم در گوشش زنگ می زند. برای همین گاهی وقتی سوالی می کنم، می گوید: دوباره و بلند تر بگویید. ستون های کارگاه کاهگلی اش از سال 53 نای ایستادن ندارد و پدر و عمویش هم در عرصه آهنگری کنارش نیستند تا او را بیشتر فوت و فن بیاموزند اما آن قدر در این سال ها پتک بر سر آهن های داغ کوبیده که آب دیده شده است. فارغ از دنیای پرهیاهوی بیرون پتک را بالا می برد و پایین می آورد. غرق در دنیای آهنی خود زور بازو را به رخ می کشد. پی در پی پتک ها بر سر آهن های گداخته کوبیده می شود. اره، ، داس، قندشکن، ملاقه و ... و هر چه امروز به کار می آید در بساطش پیدا می شود. دقایقی با سوالاتم او را از دنیای مستقیم تقابل با آهن و آتش بیرون می کشم. در پستوی روزگار آهنگری اش داغ های بسیاری نهفته است. سر و صورتش از حرارت کوره داغ، سرخ سرخ است و در این روزگار فراموشی هم صورتش را با سیلی سرخ نگه می دارد. اوستا محمود آهنگر خود را محمود قاسمی معرفی می کند. او را در محله ته ده دیروز، کلاهدوز امروز (انقلاب 11) به اسم «اوستا محمود» می شناسند.
کارگاه قدیمی
داخل کارگاه قدیمی و کاهگلی بوی نم و دود و گاهی سرب های داغ، نفس کشیدن را سخت می کند. هر چند متولد 65 و جوان است اما گذر ایام، او را آب دیده تر نشان می دهد. نفسش هم در این سال های سخت که از کودکی درکنار عمو و پدرش در همین کارگاه کار کرده است دیگر یاری رسانش نیست. می گوید: مشکل تنفسی دارم. علاقه سبب شده است تا میراث آبا و اجدادی را ادامه دهم. خوب به یاد دارم در روزهای کودکی وقتی در کنار پدر پتک بر آهن ها می کوبیدم و اولین هنر دست سازم، یک قند شکن شد، لبخند بر لب پدرم نشست. حالا پدر در میدان آهنگری نیست اما همان کارگاه قدیمی 40 ساله خاطرات روزهای خوش کودکی را برایش تداعی می کند. روزهایی که پدر در کنار کوره خشت و گلی می نشست، زغال را درونش می چید و آهن داغ را با هنر دست و زور بازو به وسیله ای کارآمد تبدیل می کرد. مرد آهنگر شهر ادامه می دهد: هنوز هم روزی ام می رسد، مشتری ها از دور و نزدیک به سراغم می آیند هر چند کرونا لگدش را به بساط آهنگری من هم زده ، سفارش ها کمتر شده است اما خدا را شکر هنوز آب باریکه ای وجود دارد. در و دیوارهای خشت و گلی کارگاه 20 متری رنگ به رو ندارد و حسابی گداخته شده است. به کار ادامه می دهد و حرارت گرما امان را برای نشستن می گیرد. او بیش از 15سال است که در کنار کوره داغ خشت و گلی، آهن را مقهور زور بازویش کرده است. از روزگار قدیم چندان خاطره خاصی به جز همان اولین هایی که ساخته است به یاد ندارد. کنجی از کارگاه برای نشستن جا دارد و هر گوشه اش را یک وسیله قدیمی پوشانده است. وسایل کارش همان چکش و سندان است. سنگِ چاقو تیزکن هم دارد.
آهنگری دیده نمی شود
او خواسته زیادی ندارد و می گوید: هنرش و خودش فراموش شده است و دیده نمی شود. می خواهد مسئولان میراث فرهنگی به سراغش بیایند و هنر دستش را ارج نهند. او از فراموش شدن هنرش می ترسد. درآمدش در ماه بین 500 هزار تا یک میلیون تومان است و با همان، خرج زندگی و اجاره را می پردازد. می خواهد کارگاه بهتری داشته باشد اما ... . از صندوقچه خاطراتش در روزهای ساخت شانه قالی بافی را بیرون می کشد و اظهار می کند: این شانه 30 سال پیش ساخته شده است و آن را نمی فروشم. البته ارزش مادی ندارد و شاید از 200 هزار تومان بیشتر قیمت نداشته باشد اما صنعت دست قدیم برایم معنای دیگری دارد. می گوید: روزی در همین کارگاه خشتی برای کشاورز، بنا، بقال و ... داس، اره و... ساخته ام و این روزها هم بیشتر چاقو، ملاقه و ... می سازم اما چون نتوانسته ام کارش را توسعه دهدم از یادها رفته ام.
خواسته از مسئولان
حال این روزها او از تلاشگران میدانی است که چند نفری بیشتر از آنان نمانده است و می خواهد که مسئولان میراث سراغش را بگیرند. چرا که سال هاست در این کارگاه کار می کند و حتی یک مسئول هم سراغش را نگرفته است. به سراغ دیگر آهنگر شهر هم رفتیم اما کهولت سن او را از دنیای آهنگری دور کرده است و دیگر برای خم کردن فولاد سخت نایی ندارد.
«فولادی» رئیس میراث فرهنگی ،صنایع دستی و گردشگری هم در گفت و گو با خبرنگار ما اظهار می کند: آهنگران در نقاط مختلف استان و حتی در روستاها شناسایی شده اند. این آهنگر هم به طور حتم در فهرست قرار دارد. اما برای پیگیری و سرکشی به این محل مراجعه خواهیم کرد تا آن چه لازم است، انجام شود.