هق هق تنهایی پشت دیوار خانه سالمندی
خسروی
خانه شان خاص است و خودشان هم خاص تر. برخی به میل خود و برخی نیز به جبر روزگار ساکن آن شده اند. از در که وارد می شوی، در گوشه یکی از اتاق ها، نوشته روی تابلو در قاب نگاهت قرار می گیرد؛ «بنویسیم مادر، بخوانیم عشق». این جا و پشت دیوار خانه سالمندان، زندگی برای آن هایی که سال های نه چندان دور کانون مهر خانه و خانواده با وجود آن ها گرما و روشنایی داشت، به گونه ای دیگر جریان دارد، جریانی که بوی مهر می دهد و نامهربانی.این جا مادرانی هستند که هر روز آهنگ تنهایی، لالایی قصه پر غصه زندگی شان می شود و می توان به راحتی انتظار را از پشت نگاه ها و چهره های پرچین و چروک شان به تماشا نشست. با هر یک که سر صحبت را باز می کنی، تنها اشک است که از چشمان کم سوی شان باریدن می گیرد و حسرت و آهشان، سکوت فضا را در هم می شکند. وارد یکی از اتاق ها می شوم، بانویی که انرژی بیشتری از بقیه دارد، بلند می شود و با لبخند خود را «معصومه» معرفی می کند، دقیق به یاد ندارد چند سال از حضورش در خانه سالمندان می گذرد، اما با تاکید می گوید که هیچ جا خانه خود آدم نمی شود. چند فرزند داشته اما به دلایلی در کودکی از او جدا شده اند، در حسرت دیدن دخترش، روزشماری می کند تا شاید دست تقدیر دوباره آن ها را به هم پیوند دهد. هر چند خانه سالمندان را سرپناهی برای روزهای پیری می داند اما دوست دارد، آزاد و رها در کنار دیگر اعضای خانواده زندگی کند.
آرزوی کربلا
«کبری» دیگر بانویی است که موهای سپیدش از کنار روسری گلدارش پیداست و با دست های چروکیده، گره روسری را محکم تر می کند. پنج پسر دارد که هر یک برای خود زندگی دست و پا کرده اند، چند ماه از حضورش در خانه سالمندان می گذرد، خانه ای که خیلی آن را دوست ندارد چرا که زندگی در کنار فرزندان و نوه ها در این سال های پیری و سالمندی برای او رنگ و بوی دیگری دارد. در این شرایط هم دعای خیرش بدرقه راه فرزندان است و از شرایط پیش آمده گلایه ندارد و حتی کوچک ترین محبت ها را هم فراموش نکرده است. می گوید: بچه ها خیلی مرا دوست دارند، مثلا همین دیروز یکی از عروس هایم سنجاقی به من داد تا روسری ام را با آن ببندم، این را می گوید و دوباره تکرار می کند که بچه ها خیلی مرا دوست دارند! با گفتن این بیت «تشنه آب فراتم، یا حسین(ع) فریاد رس» از آرزوی چند ساله اش می گوید، این که زیارت نصیبش شود و از نزدیک دلش را به ضریح شش گوشه امام خوبی ها، گره بزند و ادامه می دهد: بچه ها خود راهی کربلا شده و به من هم وعده داده اند مرا با خود خواهند برد.
اشک امان نمی دهد
«فاطمه» هم که کمرش در گذر زمانه خمیده است، هر از گاهی نگاهش را به نرده های تخت، گره می زند و آه بلندی می کشد. روزگاری در روستا، خانه و کاشانه ای داشت و فرزندانی که کمک کارشان بود اما حالا باید در حسرت دیدار، روزها را در همین چهاردیواری به شب برساند. دلش می خواهد حرف بزند اما اشک امان نمی دهد و انبوهی از حرف های نگفته از کتاب زندگی اش، پشت دیوار سکوت، باقی می ماند. او که جغرافیای دردهایش وسعتی به اندازه سال ها تنهایی دارد و خطوط درهم صورتش دارد گویی تقویمی نانوشته از مرارت های روزگار است، می گوید: تنها آرزویش دیدن فرزندان و زندگی در روستاست.
دیدار به وقت عصر
اما آن سوی خانه سالمندان و زیر نور خورشید و در هوای دل انگیز پاییز هزار رنگ، زندگی برای دیگر افرادی که روزهای کهنسالی را تجربه می کنند؛ به گونه ای دیگر جریان دارد، جمع پنج یا شش نفره ای که هر روز در غروب نارس آفتاب، گوشه ای دنج از فضای سبز یکی از خیابان های عریض و طویل شهر را انتخاب می کنند تا روز را در کنار یکدیگر به شب پیوند دهند. یکی از آن ها بازنشسته بانک است که می گوید: هر روز، وعده دیدار دوستان به وقت عصر و برای قسمت کردن تنهایی روزهای سالمندی، زیر سایه ای از درختان کاج است. دوران سالمندی و بازنشستگی را جزئی از زندگی می داند؛ دورانی که به گفته «شهدادی»، بعد از تشکیل خانواده، کار و تفریح، باید بیشتر به فکر سلامتی بود. چنان که او هر از گاهی به همراه دوستان برای چکاپ و آزمایش قند، چربی و فشار خون راهی مرکز بهداشت می شوند.از نظر او، بازنشستگی و استراحت معنی ندارد چرا که انسان تا وقتی زنده است باید زندگی کند، در حالی که اگر افراد در دوران سالمندی، فقط به استراحت و خورد و خوابو خوراک اکتفا کنند، نه تنها این موضوع در جمع خانواده و فرزندان، جلوه مناسبی ندارد بلکه سبب ابتلا به برخی بیماری هم می شود. وی جایگاه سالمندان در مقایسه با گذشته را متفاوت می داند و با اشاره به این که امروزه بازنشستگان، جور نسل آینده را به دوش می کشند، می افزاید: برخی با توقعات بالا، مشکلات خود را به حساب بزرگ ترها می گذارند و مراعات آن ها را نمی کنند در حالی که حقوق اندک بازنشستگی، کفاف مخارج توقعات بالا را نمی دهد، بنابراین باید جوان ترها با تلاش بیشتر، گلیم خود را از آب بیرون بکشند. البته این را هم اضافه می کند هستند فرزندانی که احترام زیادی برای بزرگ ترها قائل
می شوند و به بهترین شیوه از پدر و مادر نگهداری
می کنند. دیگری هم که 26 سال از بازنشستگی را پشت سر گذاشته است، می گوید: در دوران سالمندی، دردهای زیادی سراغ آدم می آید و هر کس به یک بیماری دچار می شود، اما نباید دست روی دست گذاشت، بلکه باید با ورزش، پیاده روی و ... از زندگی لذت برد.