گفت و گو با یکی از قدیمی ترین فرشتگان سفیدپوش
تعداد بازدید : 41
عشق پرستاری در چند قدمی قرن
رنجبر_ سال ها با درد خیلی ها درد کشید و همپای آن ها شب تا صبح پلک نزد، مثل پروانه دورشان چرخید و با خنده هر کدام از عمق وجود خستگی در کرد. خیلی ها وقتی او را می بینند نمی شناسند، زمین تا آسمان فرق کرده از آن شور و نشاط جز چهره ای تکیده و تنی بیمار چیزی نمانده است. او با 87 سال سن تنها بازمانده سپیدپوشان زمان خود است. آن طور که «فاطمه زیررویی» می گوید: از سال 1327تا 1354 در کسوت پرستاری در بیرجند مشغول خدمت بوده است، 17سال بیشتر نداشت که به قصد خدمت لباس همت پوشید و وقتی از حرفه اش حرف می زند هنوز هم می توان علاقه و عشق به پرستاری را در نگاهش دید، البته میکروب های بی توجهی مسئولان گویا سلول های او را پیر و کاسه صبرش را لبریز کرده است. گلایه دارد از برخی مسئولان که با گذشت بیش از 40 سال از بازنشستگی اش هنوز از او یادی نکرده اند. هنوز در خاطرات خیلی از قدیمی های بیرجند زنی با روپوش سپید پرستاری قدم می زند که نه تنها شب را تا صبح بر بالین شان در بیمارستان امام رضا(ع) فعلی بیدار می ماند بلکه با همان عشق و علاقه قدم به خانه هایشان می گذاشت و تزریقات انجام می داد و حتی گاهی اوقات از برخی افراد بی بضاعت پولی دریافت نمی کرد.
مرورخاطرات
این جا کنار تختِ بانویی که تلخ و شیرین های پرستاری را از همان ابتدا در اتاق عمل تجربه کرد، لحظاتی عبور می کنند از جنس دیروز، حادثه تصادفی که در آن 12نفر مجروح شده بودند و او یک روز کامل را در اتاق عمل به سر برد بدون این که غذایی بخورد یا آبی بنوشد.
همه این لحظات که سختی کار را به جان می خرید برایش تکرار می شود که چطور 5 فرزندش را در بیمارستان به سختی بزرگ کرد در حالی که همسرش هم دستیار پزشک بود.
همین طور ورق می زند خاطراتی که برایش بوی کهنگی نمی دهند بلکه هر لحظه اش را از نو لمس می کند و حتی یک بار هم نمی گوید ایثار کرده ام بلکه مدام از وظیفه ای که به انجام رسانده صحبت می کند و با افتخار از این که پرستار بوده است، می گوید. رازهایی از آن سال ها دارد که به اصرار بر ملا می کند این که زنان بی سرپرست و کودکان یتیم را با کارت ویزیت رایگان به اتاق پزشک می فرستاد و...
حالا فقط او باقی مانده است؛ خانم ثنایی، عمیدپور و... که روزگاری گل های سر سبد پرستاران بیرجند بوده اند دیگر چشم بر دنیا بسته اند و او یادشان را در ذهن و قلبش جاودانه کرده است.
آن روزها...
از چراغ های لمپایی صحبت می کند که هر شب باید آن ها را تمیز و مخزنش را پر از نفت می کرد و داخل اتاق بیماران می گذاشت و سرنگ هایی که با دستگاه اتوکلاو استریل نمی شد و او باید آن ها را با حرارت چراغ پریموس ضد عفونی و سر سوزن ها را هم با سوهان پلاتین تیز و با حرارت همین چراغ ها لباس های بیماران را نیز استریل می کرد.
آن طور که می گوید: او از سختی کار کمتر برای فرزندانش صحبت می کرد تا اذیت نشوند اما هنوز چهره بیماران جلوی چشم هایش است که هر شب شامشان را با حضور آن ها و دیگر پرستارها در اتاق پرستاری می خوردند و حالا از او حتی یادی هم نمانده است. به یاد دارد در حالی که فرزندش را در آغوش می گرفت، آمپول بیماران را در بیمارستان آماده می کرد، او از 40تا پله پایین می رفت تا آب بیاورد و لباس بیماران را استریل کند.
او بعد از سال ها فعالیت در اتاق عمل به بهداری منتقل شد و در داروخانه کارش را دنبال کرد و بعد از بازنشستگی لباس سپیدش را دوباره به تن کرد و مشغول خدمت در دارالشفای فاطمه زهرا(س) بیرجند شد.
پرستاری از پرستار
پرستار سپیدپوش 87 ساله، حالا پرستار دارد، یک پرستار شبانه روزی که 4 سال است شب و روز را با او می گذراند و او را دخترش خطاب می کند.
بزرگ ترین افتخارش همت مردانه ای است که شبانه روز او را پای تخت بیماران نگه داشت و امروز با مرور خاطرات لبخند بر لب هایش می نشیند و گوشه های چشم های پرچروکش چین می افتد.
به یاد دارد روز بازنشستگی اش را که اعلام کرد حاضرم اگر باز هم نیاز باشد به بیمارستان بیایم و خدمت کنم.
بی مهری ها
دل فرزندش که او هم بازنشسته دانشگاه علوم پزشکی است به درد آمده از این که چرا مسئولان مادرش را از یاد برده اند.
«غلام عباس خواجه پور» انتظار دارد حداقل در روز پرستار از مادرش به عنوان تنها بازمانده پرستاران قدیمی بیرجند نامی برده شود و هر از گاه احوالش را بپرسند. «فاطمه زیررویی» نگاهش را از نگاه پسرش می گیرد و می گوید: هنوز هم دلش می خواهد به بیمارستان برگردد و خدمت کند.
حرف های او خیلی شنیدنی و عالی بود ولی چه کنم زمان بیش از این یار نبود و باید بنویسم تمام .
کاش...
کاش مدیران علوم پزشکی نگاهی به شناسنامه مراکز درمانی می کردند و چراغ هایی که روشنایی به این مراکز می بخشید(پرستاران و...) را از شناسنامه ها پاک نمی کردند.
نباید فراموش کرد فرشتگان سفید پوش سنگ صبور بیمارانند و بیشتر ازدارو یا تشخیص آن ها به مریض شفا می بخشند. حال اگر روزگاری در خانه فراموشی محبوس شوند خیلی درد آور است.